بینی سرخش رو بالا کشید و همون طور که سعی داشت اشک های سمجش رو نادیده بگیره، لیوان حاوی سوجو رو یک نفس سر کشید.
برادر هاش از فاصله ای نه چندان دور، با تاسف به وضعیت کوچکترین برادرشان نگاه میکردن.
_ بنظرت رد شده؟
_ شک نکنزیر گوش هم پچپچ کردن و در آخر حاضر شدن پیش برادر شون برن. پشت میز نشستن و نگاه خیس و خمار یونگی برای ثانیه روی چهره هر مرد نشست.
دستِ شُلش رو دراز کرد تا بطری سبز رنگ سوجو رو برداره که برادر میانی زودتر پیش قدم شد. خودش لیوانِ کوچک یونگی رو پر کرد و برادر بزرگتر با تن صدایی تقریبا دلواپس، بلخره پرسید:
_ خب؟ اون بتا...یا امگا کیه؟یونگی با به یاد آوردن چهره دوست داشتنی امگای وانیلی، با صورت داغونش، لبخندی زد و بعد از سر کشیدن لیوان، از حنجره گرفتهاش استفاده کرد:
_ امگا....امگای وانیلی من....سرش رو آهسته روی میز گذاشت و با لبخند و چشم هایی که رو به بسته شدن میرفت، زیر لب ادامه داد:
_ امگای بیرحم من.....دو مرد با ناراحتی به هم نگاهی انداختن. دیدن برادر کوچک شون تو این حال و روز براشون خیلی دردناک بود.
_ ردت کرده؟
_ جفتِ حقیقیت بود؟!برادر بزرگتر با ناباوری بهش نگاه کرد و غر زد:
_ چی میگی جونگ سوک! جفت حقیقی دیگه وجود نداره!
_ چیه خب....اگه جفت حقیقی ردت کنه گرگ نابود میشه!
_ ساکت شو...!با حرص گفت و به یونگی که آهسته روی میز نفس میکشید نگاه کرد.
_ نگفتی یونگی....ردت کرده؟
بار دیگه چشم های آلفای کوچکتر جوشید و اشک ریخت. با مظلومیت سری تکون داد و سوجون پرسید:
_ نمیخوای برامون تعریف کنی؟
یونگی بینی اش رو بالا کشید و بعد از چند ثانیه توضیح داد:
_ همه چیز از....اولین روز کاریم شروع شد....وقتی داشتم دوربین رو تنظیم میکردم.....
.
.
.
.سه ماه قبل....
.
.
.
.Yoongi's P.O.V:
اگه بخوام اون روز خجسته رو با دقیق ترین جزئیات بیان کنم؛ میشه سه ماه قبل، شروع اولین روز کاریم.
اولین روز کاریم توی یکی از بزرگترین کمپانی های صنعت مدِ کره!درسته، حتی به زبون آوردن اسمش هم با شکوه و پر غرور بود!
روزی که بعد از سختی و تلاش های زیاد، بلخره تونستم شغلی رو که متناسب با توانایی و علاقه خودم بود، بدست بیارم.
خیلی واضح یادمه که اون روز اونقدر خوشحال و ذوق زده بودم که گرگم یک جا بند نمیشد. مدام ورجه وورجه میکرد و دمش بدون لحظه ای مکث، تند تند تکون میخورد.
این واکنش های پر از هیجان از گرگ ساکت و آروم من بعید بود!
بعد از گذروندن روند تکراری و پرسیدن آدرس سالن و تحویل گرفتن دوربین و کارت شناساییم، بلخره به صورت رسمی کارم رو شروع کردم.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...