Jimin's P.O.V:
اصلا قرار نبود صبحم اینطور آغاز بشه!
قرار نبود که ناگهانی وارد هیت بشم! نه تا وقتی که مرتب و دقیق کاهنده و قرص هام رو مصرف می کردم!با اعصابی که بخاطر دردِ جزئی و در عین حال قابل تحمل عضو سخت شده ام بود، سمت آشپزخونه رفتم و از داخل کابینت، چنگی به جعبه قرص هام زدم.
کاملا واضح یادمه که دیشب اون کاهنده های آبی رنگ رو با یک لیوان آب به داخل بدنم هول دادم....پس الان چرا باید برجستگی زیر شلوارم بهم چشمک بزنه؟!
با تردید به شات هایی که گوشه ای از جعبه چیده بودم نگاه کردم.
قرار نبود ازشون استفاده کنم....
نه...عوارض اون شات ها خانه خراب کن بود و من قرار نبود اونها رو به بدنم تزریق کنم!با حرص در جعبه رو بستم و نگاهی به ساعت کردم.
مثل اینکه امروز "کار" کنسل بود.زیر شکمم گرم شد و جریان برق مانندی از عضوِ متورمم گذشت.
آهی ناخواسته از بین لب هام فرار کرد و چنگی به جزیره زدم.لعنت بهش!
باید خیلی سریع خودم رو خلاص میکردم.
پس راه اتاقم رو در پیش گرفتم و قبل از اینکه بدنِ بی طاقتم رو به ملحفه های سردِ تخت خوابم بسپارم، از شر شلوار جینم راحت شدم. پایین تنه ام با برخورد به پارچه سردِ رو تختی، با لذت لرزید و بار دیگه آهم رو در آورد.
بدنِ امگام ثانیه به ثانیه بی شرم تر و بی تاب تر میشد!
اصلا دلم نمیخواست مقابل خواسته ناگهانی امگام زانو بزنم و با خودم بازی کنم، ولی از طرفی هیچ علاقه ای به خودسرانه خوردن کاهنده ها نداشتم.
همین الانش هم هورمون هام بهم ریخته بود و قصد نداشتم بدترش کنم!
پس به ناچار انگشت هام از روی شکمم خزیدن و وی لاینم رو پشت سر گذاشتن و سر انجام به عضو سرخ و سخت شده ام رسیدن و به آرومی اون رو بین خودشون اسیر کردن.
نوازش هوای خنک اتاق روی پوست داغ شدهام حس فوق العاده ای داشت..!
به آرومی مشغول مالیدن عضو بیدارم شدم و لذت ذره ذره وجودم رو توی خودش غرق کرد. جوری که پاهام از هم فاصله گرفت و انگشت شستم روی کلاهک دیک متورمم کشیده شد.
_ عااح...هههه....
حلقه انگشت هام دور عضوم تنگ تر شد و برای اینکه زودتر بتونم خلاص شم، سرعت حرکتم رو بیشتر کردم.با حس سرازیر شدن مایعی لزج از مقعدم که بدون شک اسلیک بود، ناله درمانده ام بلند شد.
نمیدونستم چند دقیقه اش که دارم با دیک لعنت شدم بازی میکنم، ولی مثل اینکه اون قصد نداشت تا به کام برسه!
هر لحظه حالم خراب تر میشد و حرارت بدنم بالا و بالاتر!
مهم نبود چقدر سخت به خودم هندجاب بدم، یا انگشت هام چقدر خشن درون مقعدم ضربه بزنن، بدنم با لجاجت مقاومت میکرد و چیز دیگه ای ازم طلب داشت.
یه چیزی مثل.....
آلفام...؟!الهه ماه! معلومه که هیچ وقت به یونگی زنگ نمیزدم تا برای خواباندن هورمون های امگام به اینجا بیاد تا بفاکم بده!
دوست نداشتم اولین رابطه مون اینطور باشه!
یه جوری که انگار وظیفه ست یا... با خواست خودمون نیست!با اینحال، زندگیم بچ تر از چیزی بود که فکرش رو میکردم....
چرا که بین همون لحظاتی از درماندگی و درد چشم هام لبالب از اشک شده بود و بین ران هام و ملحفه زیرم خیس از اسلیک بود و فورمون های غلیظ و شدیدم تمام فضای اتاق و بخشی از بیرون رو زیر سلطه خودشون گرفته بودن، صدای زدن رمز در واحد به گوشم رسید و باعث شد بی حرکت بمونم.
در باز شد و بعد از گذشت چند ثانیهِ طولانی، به آهستگی بسته شد.
میتونستم حسش کنم!
حس بویاییم بهتر از هر زمان دیگه داشت کار میکرد و به راحتی میتونست رایحه جنگل و خزه های مرطوب رو حس کنه!_ وانیل...؟
صدای متعجب و در عین حال شکاک یونگی رو شنیدم و چیزی نگفتم.کاش نیاد تو اتاق
واقعا خجالت آوره که اینطور ناگهانی جلوی چشم هاش نقش ببندم!اما آلفام با قدم های نرم و آهستهِ مخصوص به خودش، نزدیک و نزدیک تر شد و در آخر بین چهارچوب قرار گرفت.
مردمک های گرد شده اش روی بدنِ نیمه برهنه ام میچرخید و ابرو هاش بالا میرفت.
_ جیمین؟!
_ آلفا.....دست خودم نبود!
واقعا اینکه بخوام با ناله و صدایی تحلیل رفته اینطور کشیده و خمار صداش کنم....اصلا دست خودم نبود!
_ هیت شدی...!
آه چقدر باهوش!
اگه حالم خوب بود حتما چنگی به موهای زیباش میزدم تا بفهمه خودم میدونم که هیت شدم!
بجای اعلام کردن این خبر های دست دوم بیا و سوراخ گشنمه ام رو پر کن یونگی!
الهه ماه.....دیگه هیچ کنترلی روی افکار و بدنم ندارم!
هیت واقعا ترسناکه!_________________________________________
بلو رایتر💙🦋
واقعا بخاطر کوتاهی پارت ها متاسفم....چون حتی از حدنصاب هم کمتر شده...:"دو پارت بعدی تماما اسماته و بسی پرباره؛)
دوست داشتم هر سه پارت رو تو یه روز آپ کنم، ولی بخاطر کنکور و کلاس های فشرده ام یکم خواسته زیادی برای منه🚬پس کمی از صبر تون رو به بلو قرض بدین عزیزکای من🤍
شالاپ شولوپ👇⭐
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...