Writer's P.O.V:
مسلما هر کدوم از ما این موقعیت رو تجربه کردیم؛ اینکه عاجزانه به دنبالِ کوچک ترین آب باریکه میریم تا شاید فرصتی برامون جور بشه.
ولی در انتها به یک چشمه زلال میرسیم!
به جای اون موقعیت ناچیز، یک فرصت بزرگ نصيب مون میشه.ممکنه اسمش رو شانس، تقدیر یا سرنوشت گذاشت....
تهیونگ اون فرصت رو شانس و جونگکوک، سرنوشت میدونست.
اون دو با پیکری لبریز از استرس به همراهِ چاشنیِ ناامیدی، راهیِ دفتر کیم ها شدن.
تهیونگ برای گذروندن زندگی به یک شغل نیاز داشت و کوک به حضور و نزدیکی آلفا کنار خودش؛ تنها گزینه مطلوب شغل سابق مرد بود.بادیگاردِ جونگکوک
پس امگای مو قرمز، دست تهیونگ رو گرفت و سمت دفتر رفت.
میتونست با اون دو آلفا راجبش حرف بزنه. به هر حال امنیت مدل هاشون توی اولویت بود.پس اونها اینجا بودن.
روی مبل، روبه روی نامجون نشسته بودن و شرایط رو توضیح میدادن.
سوکجین، کنار پنجره ایستاده بود و با دقت به چهره و اندام تهیونگ نگاه میکرد.
آلفای کوچکتر داشت زیرِ نگاهِ مو شکافانه کیمِ بزرگ معذب و ذوب میشد.چیزی روی صورتش بود...؟
_ چند سال سابقه کار داری؟
نامجون با جدیت پرسید و نگاهِ منتظر کوک روی تهیونگ چرخید.
_ چهار سال
مرد سری تکون داد و به پشت چرخید تا نظرِ جفتش رو هم بدونه.
در هر صورت اونها در فکر این بودن که شخصی رو برای حفاظت از مدلِ ریز جثه شون استخدام کنن.
و چه کسی بهتر از جفتِ خودِ امگا؟ تهیونگ حاضر بود جونش رو هم بده تا بلایی سر جونگکوک نیاد.
پس بهترین انتخابِ روی میز بود.حالا علاوه بر نامجون، نگاه اون دو نفر هم روی دهان سوکجین قفل شده بود.
جین مطمئن بود که دارن تو دلشون از الهه ماه التماس میکنن که جوابش مثبت باشه.
ولی چه بد که باید ناامید بشند..._ نه
با جوابِ کوبنده سوکجین، چشمان جونگکوک گرد شد و خودش رو جلو کشید:
_ چرا رئیس نیم؟
این سوالِ نامجون هم بود! چه مشکلی داشت؟؟
_ تهیونگ برای اینکه بخواد بادیگارد باشه، زیادیهنگاهِ گیج شون ثانیه ای روی هم نشست و دوباره به طرف جین برگشت.
_ منظورت چیه؟
نامجون آهسته از جفتش پرسید:
_ نگاهش کن. اون چهره و اندامِ یک مدل رو داره!
نامجون پلکی زد و از پشت شیشه عینک، با دقت تهیونگِ معذب رو رصد کرد._ هومممم
به پشتیِ مبل تکیه داد و متفکر، دستی به چونه اش کشید.
_ حق با توئه
لبخندِ پرغروری روی لب های برجسته سوکجین نقاشی شد._ آم....الان تکلیف چیه؟
با سوالِ مردد کوک، صورت هر دو آلفا به طرفش چرخید:
_ تهیونگ شی باید به عنوانِ مدل استخدام بشه، نه بادیگارد
_ چی؟!
ته و کوک همزمان گفتن:
_ مدل بشم؟! این غیر ممکنه!
_ کجاش غیر ممکنه؟ فقط کافیه یه مدت کارآموز باشی. بعدش همه چی دستت میاد.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...