Writer's P.O.V:
یونگی با حوصله بدن پسرکش رو تمیز کرده بود-هرچند که مقعدش با لجاجت اسلیک ترشح میکرد- و سپس پیراهن جیمین و خودش رو برای ادامه کار از تن خودشون خارج کرد.
امگا به آرومی روی تخت خواب دراز کشیده بود و با چشمان بسته آهسته نفس میکشید.
بدنش هنوزم داغ بود، ولی دردی که چند دقیقه پیش داشت جسمش رو متلاشی میکرد، الان محو شده بود.
_ چیزی نیاز نداری وانیل؟
پسر آهسته چشم هاش رو باز کرد و به پشتِ برهنهِ یونگی که مشغول انداختن لباس ها داخل سبد بود، نگاه کرد._ بیا پیشم
قلبش بخاطر لحن ضعیف و مظلوم پسر، تو خودش مچاله شد و سریعا خودش رو به جیمین رساند.
کنارش دراز کشید و بدنِ گرمش رو بین بازو هاش گرفت. ثانیه ای بعد بینی فندوقی جیمین رو روی گردنش حس کرد که روی پوستش کشیده میشد و همزمان نفس میکشید.ذهن هر دو حسابی درگیر و مشغول بود.
《چرا هیت شدم؟ من که قرص هامو سر وقت خوردم....》
حتما باید یه روزش رو خالی میکرد تا به دکترش سر بزنه. این وضعيت واقعا نگران کننده بود.
نگاهش رو به سینه و پوست سفید مرد داد و زبونی به لبش کشید.یونگی بی خبر از همه جا داشت از خودش میپرسید که:
《کارم درست بود؟ اگه بعدا ناراحت و عصبانی بشه چی؟ اگه بعد از اینکه حالش بهتر شد پشیمون و ناراضی باشه چی..؟!》اما با گازی که از سینه اش گرفته شد، تو جاش پرید و هیسی کشید.
_ چیکار میکنی توله؟با شگفتی پرسید و جیمین که دلیل منطقی برای این کارش نداشت، وارد مرحله دوم شد. چهره مظلوم شده اش رو نشون مرد داد و گفت:
_ ببخشید....آلفا لبخندی بهش زد و پیشانیش رو بوسید:
_ قربون چشم هات برم
جیمین خندید و با علاقه محکم کمر مرد رو بغل گرفت.
_ خیلی گرممه.....امگا با ضعف غر زد و یونگی با مهربانی موهای وانیلی رنگش رو نوازش کرد:
_ میخوای شروع کنیم..؟
با تردید پرسید و منتظر به جیمین خیره شد. پسر بعد از چند ثانیه، توی گردن یونگی سری تکون داد و مجوز رو صادر کرد.جیمین نگران بود.
نمیخواست بگه اولین بارشه....به هر حال هرکسی به یک طور نیاز هاش رو بر آورده میکرد.
ولی این اولین بار بود که بدنش رو با یکی دیگه تقسیم میکرد.
نمیدونست باید چطور شروع کنه و پیش بره و این باعث ترس و نگرانیش میشد.《یونگی چه فکری راجبم میکنه...؟》
_ همه چیزو بسپار به من...هوم؟
یونگی میتونست حس کنه. میتونست بی قراری و نگرانی گرگ امگاش رو حس کنه و این ناراحتش میکرد.از طرفی رایحه ضعیفی به مشامش میرسید که خبر از اضطراب و ترس جیمین میداد.
《نکنه به ناچار قبول کرده؟ ازم میترسه؟》
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...