Jimin's P.O.V:
گذروندنِ روز های ماهِ میانی تابستون واقعا طاقت فرسا بود!
هیچ وقت نمیتونستم گرما رو تحمل کنم!تحملِ گرما به همراه میکاپ های سنگین، از توانم خارج بود. ولی میتونستم اعتراض کنم؟
معلومه که نه....پس با لبخند به لنز دوربین خیره میشدم و نور های زنندهِ فلش هارو تحمل میکردم.
_ وانیل؟
اوه...البته نباید آلفای شیرینم رو فراموش کنم.
اون مثل یک بستنی یخیِ شیرین، خنکی و حسِ خوشایند رو به بدنم تزریق میکرد._ جان؟
همون طور که پلک هام روی هم افتاده بود تا میکاپ-آرتیست آرایشم رو پاک کنه، جوابش رو دادم.
_ کارت تموم شد بریم پیش بچه ها
_ ...بچه ها؟صدای قدم هاش نزدیک شد و صداش از سمت چپم به گوش رسید:
_ تهیونگ و کوک دیگه.
_ چه خبره مگه؟
یکی از پلک هام رو باز کردم تا بتونم بهتر باهاش ارتباط برقرار کنم:
_ به تهیونگ قول داده بودم که سر تمرین هاش برم.
همون تک پلکِ بازم رو بستم و پشتِ پرده چشم هام، مردمک هام رو چرخاندم.من چرا باید برم اصلا؟!
_ هوم؟
_ من نمیام
_ تلخی نکن دیگه. میتونی کمکش کنی
_ بره از کوک کمک بگیره. اونم مدله
_ وانیل....
به چهرهِ دلخورش نگاه کردم.آه....نه گفتن به اون لب های به پایین تاب گرفته، واقعا غیر ممکن بود....
_ خیلی خب...فقط بخاطر تو!
فورا لب های آویزونش کش اومد و لبخندی لثه ای، از توی آینه بهم تقدیم کرد.
به لبخندِ ریزِ کنج لب های دخترک آرایشگر نگاه کردم.
فکر کنم دیگه تمامی کارکنان متوجه رابطه مون شده بودن....قبل از اینکه همراهش از اتاقک خارج بشم، چتری هام رو مرتب کردم.
_ خیلی دوست دارم کارش رو ببینم.
با ذوق گفت و سرعت قدم هاش رو بیشتر کرد.
_ اونم دوست داره بری سر تمرین هاش؟
_ مستقیم بهم نگفت....ولی بین حرف هاش متوجه شدم. فکر کنم خجالت کشید مستقیم بهم بگه....
_ هه...خجالت!با تمسخر زیر لب گفتم و اون ادامه داد:
_ خیلی براش خوشحالم. به نظرم لایق این شغل عه...
_ چرا اون وقت؟؟
_ خوش چهره ست! تازه هیکل خیلی خوبی هم داره! قد مناسب-
_ خیلی خب...فهمیدم.باهم وارد سالنِ تمرین شدیم.
خیلی سریع تونستم کلهِ آلبالوییِ جونگکوک رو پیدا کنم.
_ هیونگی!
با شادی به طرف مون اومد و محکم بغلم کرد. میتونستم رایحهِ ضعیف دارچین و شکلات رو روش حس کنم.
حالا که خودش بادیگاردش نبود، با رایحه اش داشت ازش محافظت میکرد؟
تحت تاثیر قرار گرفتم...!چرا یونگی تاحالا انجامش نداده..؟؟
_ بلخره اومدی یونی هیونگ....ته خیلی منتظرت بود.
_ معلومه که برای تمرین هاش می اومدم!
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...