Writer's P.O.V
خونه، ساکت و تاریک بود...
همه به جز یونگی به سئول برگشته بودن و این فرصتی رو برای آلفا فراهم میکرد تا بتونه سوءتفاهم ها رو حل کنه.
ولی تمام تلاش های مرد، اعم از؛ پختنِ غذای مورد علاقه جیمین و چیدن میز، هیچ سود و فایده ای نداشت.
مو وانیلی حاضر نبود اتاقش رو ترک کنه، و تنها صدایی که از اون مکان به گوش میرسید، صدای میو میوی محوی بود...پس یونگی ناامید شد. جفتش قرار نبود رو به روش بشینه و به حرف هاش گوش بده.
البته که آلفا هیچ خوره ای بهش نمیگرفت. حتی اگه همین الان، جیمین یک چاقوی 20 سانتی برمیداشت و به ازای تمام این ماجرا ها توی قلبش فرو میکرد، یونگی با لبخند به آغوش میکشیدش و میپرسید:《الان دیگه ازم ناراحت نیستی؟》
در حال حاضر، آلفای بلوطی پشت درِ اتاقِ بسته جفتش نشسته بود و سعی میکرد صدایی ازش بشنوه.
_ وانیل...؟
خونه توی سکوت فرو رفت.
_ نمیخوام مجبورت کنم به حرف هام گوش بدی...پس از همین جا همه چیزو بهت میگم.کمرش رو به بدنهِ چوبیِ در تکیه داد:
_ من بابت همه چیز متاسفم. تمام اینها تقصیر منه....و این خیلی عذابم میده. اینکه من دلیل حالِ الانم، نابودم میکنه....
جیمین با قدم های بی صدا به در نزدیک شد:
_ همش به این فکر میکنم که اگه یک تصمیم دیگه میگرفتم این اتفاقات نمی افتاد؟ اگه از اولش همه چیزو بهت میگفتم، اعتمادی که بهم داشتی خراب نمیشد؟مو وانیلی روی زمین نشست و به در تکیه داد:
_ من....فقط نمیخواستم درگیر این لجن زار بشی. استرس زیادی بخاطر پروژه تیفانی روی شونه هات بود و بهم اجازه نمیداد تورو وارد این مسئله کنم. فکر میکردم میتونم به تنهایی حلش کنم، بدون اینکه تو بخوای نگرانِ چیزی باشی. اما...شکست خوردم...جیمین داشت به این فکر میکرد که چقدر صدای آلفاش ضعیف و شکسته ست.....و اینکه چقدر از این بدش میاد....
_ اما بعد از شبِ تصادف....میخواستم همه چیزو بهت بگم. ولی، امگام پسم زد. تو منو نمیخواستی. چون فکر کرده بودی که شب گذشته با یک نفر دیگه بودم. تصورِ اینکه بعد از فهمیدن حقیقت برای همیشه ترکم کنی، باعث شد همه چیزو توی خودم دفن کنم.
مرد دستی به صورتش کشید:
_ اما الان بهت میگم...هرچند که خودت همه چیزو میدونی. جونگهوا جفت حقیقیِ من بود. همون روز که برای اولین باز توی کافه تریا دیدمش فهمیدم. اولاش، گرگم گیج و سرگردان بود. بین دوتا گرگ قرار گرفته بود و نمیدونست باید چیکار کنه. سرگردانیِ اون باعث گیج شدن منم شده بود. نمیتونستم جونگهوا رو پس بزنم......مکثی کرد:
_ ولی در آخر انتخاب ما، تو بودی وانیل. کی به جفت حقیقی اهمیت میداد وقتی تو جفت من بودی. تنها جفت و عشق من..
آلفا سمت در برگشت:
_ متاسفم که ناامیدت کردم....متاسفم اگه باعث اشک هات بودم. متاسفم که بخاطر من مجبور شدی خونه رو ترک کنی....
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...