Jimin's P.O.V:
من هنوزم نمیدونم که چرا باید این بشر توی خونه من بخوابه؟؟
اصلا این کار چه معنی میده؟_ حالا که همه خوابن بیا بندازیمش بیرون
قلتی سمت یونگی زدم و با هیجان پیشنهاد دادم. اون آهسته نفس میکشید و چشم هاش بسته بود. با صدایی آهسته جوابم رو داد:
_ قبلا هم گفتم. فقط یک شبه
_ همین یک شب یک شب میشه هزار شب!
_ سخت نگیر زندگیمدر سکوت و تاریکیِ اتاق به نیمرخش نگاه کردم و پوفی کشیدم. همون طور که دوباره به کمر دراز میکشیدم گفتم:
_ پایه نیستی عزیزم....پایه نیستی
یونگی با شنیدن لحنِ پر حسرت من، با تعجب بین پلک هاش رو فاصله داد و نگاهم کرد:
_ من پایه نیستم؟ الان منظورت اینکه مثل پیرمرد هام؟؟
سعی کردم خنده ام رو در مقابل چشم های گرد شده اش کنترل کنم.
_ تو جذاب ترین پیرمردی....پیرمرد خودماما یونگی با نگرانی نیم خیز شد و پرسید:
_ واقعا مثل پیرمرد هام؟! الان یعنی ازم خجالت میکشی؟ باید پایه باشم یا-
انگشت اشاره ام روی لب هاش نشست و اتاق توی سکوت فرو رفت.
_ محض رضای الهه ماه.....داشتم شوخی میکردم!
دستم رو توی دستش گرفت و پرسید:
_ واقعا؟
_ آره واقعا. حالا بخواب
دوباره به پوزیشن قبلی برگشتیم.من هنوزم درک نمیکنم چرا تهیونگ باید توی اتاق کوک بخوابه؟
چرا اینجاست؟
وایسا....اصلا چطور تونست وارد خونه بشه؟_ میگم....تهیونگ چطور اومد توی خونه؟
سیبک گلوی یونگی بالا و پایین شد و با چند ثانیه تردید گفت:
_ هوم...شاید کوک در رو باز کرده...؟
_ امکان نداره. خودم قبلا باهاش حرف زدم. اصلا نمیخواست اون پفیوز رو ببینه.
در جواب سکوتش نصیبم شد._ فردا از کوک میپرسم
یونگی دوباره چشم هاش رو باز کرد و نیم خیز شد:
_ حالا چه کاریه...هوم؟ یه جوری اومد داخل دیگه...مهم نیست
_ کی گفته نیست. نکنه رمز در رو بلد باشه
_ عوضش میکنی؟
_ صد در صد. کوک بازم اینجا میمونه، پس قراره هر دقیقه پاشه بیاد خونه مون؟
_ اینقدر باهاش بد نباش وانیل
_ میخوام بد باشم
_ ....آهی کشید و دوباره دراز کشید.
_ من
نگاهِ منتظرم رو به چشم های بسته اش دادم:
_ من راهش دادم داخل
_ ....چی؟.
.
.
.بعد از اینکه روتین صبحگاهی ام رو انجام دادم، شاداب و سرحال از اتاق بیرون اومدم و راهِ آشپزخانه رو در پیش گرفتم.
کوک با موهای ژولیده و تیشرت چپه شده توی تنش، بالای سر یونگی ایستاده بود و همون طور که شکمش رو می خاروند با سوال نگاهش میکرد:
_ هیونگ؟....چرا روی مبل خوابیدی؟همون طور که در یخچال رو باز میکردم زیر چشمی نگاهم رو بهش دادم.
خمیازه ای کشید و شونه اش رو با ابرو هایی تو هم گره خورده مالید.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...