Taehyung's P.O.V:
همون طور که صاف گوشهِ سالن غذا خوری ایستاده بودم، مردمک هام مخفیانه مدام سمت ورودی سالن برمیگشت و تا بلکه امگای آلبالوییم رو ببینم.
ولی مثل اینکه اون کوچولو بازم خواب مونده بود.
نگاهی به آقای جئون که حتی کله سحر و سر میز صبحانه هم درگیر پرونده هاش بود، انداختم.
_ صبح بخیر
اوه پای آلبالوم بیدار شده!
نگاه معصومش رو بهم داد و دزدکی لبخندی بهم زد. من فقط تونستم در جواب پلکی طولانی براش بزنم._ صبح بخیر پسرم. خوب خوابیدی؟
_ بله پدر جون....
پشت میز جا گرفت و به صندلیِ خالی که جای مادرش بود نگاه کرد و با شک پرسید:
_ مامان کجاست؟
_ کلاس یوگا
آقای جئون مختصر جواب داد و جونگ کوک که یادش اومده بود، متفکر سری تکون داد.نان تستش رو غرق مربای تمشک و کره کرد و گاز بزرگی ازش رو وارد دهانش کرد. طرحی شبیه سبیل پوآرو پشت لب هاش توسط مربا نقاشی شد.....اوه الهه ماه....این زیادی کیوته-
لبخندی نخودی با سماجت روی چهره جدیم نقش بست.
_ ممکنه امشب یکم دیر بیام. چون کار هام جدی تر شده و امروز اولین فتوشات های رسمیم رو دارم!
همون طور که لقمه داخل دهانش رو میجوید با ذوق برای پدرش توضیح و آقای جئون، توجهش رو به تک پسرش داد.با مهربونی لبخندی به چهره هیجان زده جونگ کوک زد و گفت:
_ بهت تبریک میگم عزیزکم.
نگاهش رو بهم داد و توصیه کرد:
_ حسابی مراقبش باش کیم!
تعظیم کوتاهی کردم و با اطمینان جواب دادم:
_ مثلِ قلبم مراقبشم آقاجئون بدون اینکه منظورم رو بفهمه، با رضایت سری تکون داد. ولی انگار اون کوچولو متوجه منظورم شده بود، چرا که من از همین جا هم میتونستم لپ های گل انداخته اش رو ببینم.
اوه الهه ماه.....این کیوت ترین موجودی بود که میتونستی بهم بدی!
اون کوچولو تند تند صبحانه اش رو خورد، جوری که من نگران شدم توسط لقمه هاش خفه بشه!
قبل از اینکه از پشت میز بلند بشه، یک قاشق سر پر مربای تمشک رو وارد دهانش کرد و خالی خالی خورد-سریع از پشت میز بلند شد و بعد از بوسیدن گونهِ پدرش و گفتنِ "من دیگه میرم" فورا سالن رو ترک کرد.
منم مثل یک بادیگاردِ نمونه، پشتش راه افتادم و تا ماشین همراهیش کردم.
اون وروجک فسقلی مثل یه موش کوچولو توی ماشین رفت و باعث تکخند من شد.کنارش نشستم و به راننده دستور دادم:
_ بریم به محل کار آقای جئون
_ چشمپنجره کوچیکِ وسط ماشین رو بستم و فضای شخصی نسبتا محدودی رو برای خودمون ساختم. سمتش برگشتم و اون فورا گفت:
_ صبح بخیر ته!
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...