Jimin's P.O.V:
اینکه بخاطر اون پیر آلفای لعنتی دیر رسیده بودم، باعث شده بود نوبتم عقب بی افته.
امیدوارم تا اون موقع بقیه بی حوصله نشده باشن. چون من تمام توجه و نگاه شون رو روی خودم میخوام.
اون دختر برای بار چندم، اون پودر سفید کننده رو به پوستم پاشید!
چیکار داشت با صورتم میکرد!
قرار بود تبدیل به روحم کنه؟!فعلا نباید عصبی و کلافه میشدم. روی حالت چهره ام تاثیر میذاشت.
نفس عمیقی کشیدم که حجم وسیعی از اون پودر سفید کننده همراه مولکول هوا وارد حلقم شد!
دختر دستش رو عقب کشید تا بتونم اونقدر سرفه کنم تا جونم بالا بیاد...لعنت بهش!
میخواست سر به نیستم کنه؟!قبل از اینکه قصد کنه بار دیگه اون پودر نفرین شده رو به صورتم بماله، در باز شد و تونستم چهره فرشته نجاتم رو ببینم.
_ هی جیمین!
با لبخند صدام کرد و من از توی آینه نگاهش کردم. با دیدن اینکه توجهم روشه، لبخندش عمیق تر شد._ تا چند دقیقه دیگه باید بیای. من بین جمعیتم و نگاهت میکنم.
_ باشه هیونگ
هوسوک بار دیگه بهم لبخند زد.سپس نگاه جدی اش رو به دخترک که با بی حوصلگی نگاه مون میکرد، داد و گفت:
_ زودتر کارت رو تموم کن!خندم گرفته بود.....
فکر کرده اینجا هم خودش رئیسه؟ یا این افراد هم مثل کارکنان کمپانی گوش به فرمانش ان؟
در آخر تکخندی از بین لب های براق و سرخ شدم توسط لوازم آرایشیم، فرار کرد و باعث شد بار دیگه اون بتا لبخند بزنه.
_ من دیگه میرم.
با لبخند، سری براش تکون دادم و اون سرش رو از لای در خارج کرد و در رو بست.با رفتنش، دخترک چشمی چرخاند و غر زد:
_ فکر کرده کیه؟ رئیسم؟!اوه دختر!
حتی نمیتونی تصور کنی اگه اون واقعا رئیست بود چه بلایی سرِ اینجوری کار کردنت می آورد!
رسما پوستت رو میکند و میزد بالای دفترش تا نمادی بشه برای بقیه تا خوب و سریع کار کنن.ولی بلخره کار میکاپ و استایلم تموم شد.
حالا وقتش بود.وقتش بود روی اون سکوی طویل، زیر هزاران نگاه و دوربین، با اراده قدم بردارم. جوری که مردمک هاشون روی اندامم قفل بشه.
جوری که حتی نفس کشیدن یادشون بره.
جوری که وقتی از صحنه خارج شدم، تازه به خودشون بیان و بفهمن که اونقدر درگیر من بودن که فراموش کردم عکس برداری کنن یا حتی یادداشت های تخصصی شون رو توی دفترچه شون ثبت کنن.نگاهم رو دزدکی به بیرون دادم تا بتونم مختصات هوسوک رو بین جمعیت پیدا کنم.
بلخره مردمک های عسلی رنگم، هیونگ رو ردیف دوم، روی دوازدهمین صندلی پیدا کرد.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...