Jimin's P.O.V:
همیشه ریش سفیدای خاندانم میگفتن؛ مشکلات عزیزانت، جزوی از مشکل تو هم هست و چه بخوای و چه نخوای زندگی توهم تحت تاثیر قرار میده.
خب، من الان عمیقا این نصیحت و پند شون رو باور کردم.
چون تنها حضوره یک توله امگای آلبالوییِ غمگین توی خونه ام کافی بود تا من و یونگی هم تحت تاثیر اون جو قرار بگیریم و پا به پاش غصه بخوریم.
جوری کل واحدم بوی آلبالوی فاسد میداد که یونگی هم افسردگی گرفته بود....
_ عزیزم؟ چیزی شده؟
یونگی مردمک های غمگینش رو بهم داد و گفت:
_ نه
_ پس یونگیِ من چرا ناراحته؟
به دسته مبل تکیه داد و اون با حالتی لوس توی آغوش من خزید و روم دراز کشید.توله آلفای لوس...
_ جونگکوکی....اون خیلی ناراحته
همون طور که مشغول نوازش موهاش بودم جواب دادم:
_ اوهوم.....اون آلفای گنده بک-....حقشه عقیمش کنم
_ نباید این کارو بکنی وانیل
_ چرااااناراضی نالیدم و اون کوتاه و بی صدا خندید:
_ شاید بعدا کوکی بهش نیاز داشته باشه
ابرویی بالا انداختم:
_ یعنی میگی...دوباره برمیگردن پیش هم؟
_ آره. این روابطِ عمیق رو نمیشه ناگهانی تمومش کرد. مخصوصا اگه دو طرف هنوز بهم دیگه حس داشته باشن.
_ الان تهیونگ هنوز به امگام حس داره؟!
_ شک نکناز بالا نگاهی بهش کردم. چطور میتونست اینقدر با اطمینان راجبش حرف بزنه؟!
_ چطور اینقدر مطمئنی؟
_ آلفا ها بهتر همدیگه رو درک میکنن. مطمئنم تهیونگ شی دلایل خودش رو داشته. نباید قضاوتش کرد.چشمی چرخوندم و اون که انگار متوجه این کارم شده بود، دوباره بی صدا خندید.
_ حمایت از دونسنگت درسته....ولی نباید زیاد تو رابطه شون دخالت کنیم
_ قرار نیست بذارم تهیونگ پاشه بیاد اینجا و کوکی رو ببینه!
_ اگه خودِ جونگکوک بخواد چی؟چیشی گفتیم و بار دیگه به چشم هام چرخ دادم.
این آلفای منطقی-
نمیتونستم باهاش مخالفت کنم!_ دلم میخواد ساعت ها همین جوری بمونیم.....ولی نمیشه
همون طور که مشغول گیس کردن دسته ای از موهاش بودم پرسیدم:
_ چرا؟
_ آخه امروز نوبت دکتر داریم....باید تا چند ساعت دیگه بریمدستم از حرکت ایستاد و چشم هام گرد شد.
به کل فراموش کرده بودم!هول هولکی سعی کردم یونگی رو از روی خودم کنار بزنم و سمت اتاق برم تا بتونم آماده بشم.
ولی اون آلفای لوس کل وزنش رو روم انداخت و گلایه کرد:
_ کجا داری میری! هنوز چند ساعت مونده. حالا اجازه بده همین جور بمونیمسرجام آروم گرفتم و متعجب بهش خیره شدم.
ولی ثانیه ای نکشید که تکخندی از بین لب هام فرار کرد و گفتم:
_ آلفای لوس!
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...