Jimin's P.O.V:
امروز قرار بود با سبکی جدید پیش بره.
و داشت پیش میرفت!صبح زود بیدار شدم و ورزش کردم و بعد از مدت ها صبحانه ای مفصل خوردم.
دوش کوتاهی گرفتم و لباس های مورد علاقه ام رو به تن کردم.اونقدر شاداب و پرشور بودم که حتی نبود اون آلفا توی ون، آزارم نداد. بلکه با خودم گفتم امروز باهاش حرف میزنم و بخاطر رفتار نادرستم ازش عذر خواهی میکنم.
لبخندی ثابت روی لب هام بود که اصلا محو نمیشد.
بخاطر حال خوش من، بقیه هم سرحال شده بودن. انگار که انرژی مثبت ازم دریافت کرده بودن.از الهه ماه ممنون میشدم اگه اجازه میداد روز خوبم همین طور دلنشین به پایان برسه.
ولی همین که پاهام رو داخل کمپانی گذاشتم، هاله ای منفی سعی کرد تحت کنترلم بگیره.
_ رئیس ها کارتون دارن
فورا سمت دفتر اون دو آلفا رفتم. حسی بهم میگفت که کانون این انرژی خفقان آور، از همون جاست!
فقط کافی بود تا وارد دفترشون بشم تا این حدس برام به یقین تبدیل بشه._ باید حرف بزنیم
خب، وقتی نامجون بحثی رو شروع کنه، یعنی اون موضوع فوق مهم و حیاتی ئه.....ناخودآگاه صاف تر تو جام نشستم و مردمک هام سمت سوکجین رفت که از وقتی وارد شده بودم، جرعت نداشت نگاهم کنه.
قلبم با نگرانی تالاپ تولوپ میکرد و باعث میشد بیشتر از قبل بهم استرس وارد بشه.
_ چیزی شده...؟
_ خبر هارو شنیدی؟بازم نامجون جوابم رو داد. مثل اینکه سوکجین قصد نداشت شرکتی توی بحث داشته باشه.
_ چه خبری؟
_ وزیر ارتباطات نتونسته دیک لعنتیش رو کنترل کنه و زده یه امگا رو حامله کرده.
_ و؟
_ و....مسلما باید یه جوری این گند رو جمع کنن پس، اومدن سراغ ما
_ خب، چه ربطی به من داره...؟نامجون نیم نگاهی به سوکجین انداخت و آلفای بزرگتر چشم غره ای نثارش کرد.
_ متاسفم جیمین.....ولی این بار قرعه به نام تو افتاده
_ ....متوجه نمیشم...
_ قراره خبر قرار گذاشتنت پخش بشه تا تمرکز مردم رو از روی موضوع وزیر ارتباطات برداره.به یک آن حس کردم مثل آینه شکستم و به پایین فرو ریختم.
دیگه خبری از اون نشاط و سرحالی نبود.شانه هام افتاد و نگاه زاری به سوکجین انداختم. اون فورا دهان باز کرد:
_ من تمام سعی خودم رو کردم جیمینا! ولی نمیشه با دولت درافتاد! اگه تورو نمیدادیم کل کمپانی رو با خاک یکسان میکردن..!با درماندگی نگاهم رو به اطراف دادم. نزدیک بود گریه ام بگیره!
_ با کی؟
_ وونهو
کمی فکر کردم تا چهره کسی با نام "وونهو" رو به یاد بیارم.
_ لی وونهو؟
_ درسته
_ چه مدت؟
_ تا هرچقدر که نیاز باشه
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...