Jimin's P.O.V:
_ عمو فکر کنم ماشین یه مشکلی داره....
_ چرا؟ خراب شده؟!
_ نه نشده....ولی یونگی ازش استفاده نمیکنه. فکر کنم خوشش نیومده.عموم پشت گوشی هیسی کشید و آهسته گفت:
_ چرا واقعا...
_ عمو تو گفتی این مدل خیلی طرفدار داره و شیکه و یونگی غیر ممکنه خوشش نیاد!
_ هنوزم پای حرفم هستم!
_ ولی آلفام سوارش نمیشه! همش تقصیر توئه!با صدای بلند نالیدم و عموم غرغر هاش رو شروع کرد:
_ یااا...توله جیغ جیغو! به من چه آلفات خودشو چوس کرده؟!
_ ولی عمو تو یه نمایشگاه داری! چطور اشتباه به این بزرگی کردی!
_ من خیلی هم تو کارم استادم! مشکل از آلفاته!
_ عیش...
_ در ضمن پس و تعویض نداریم. میخواستی چشم های خوشگلت رو باز کنی
_ عمووووووو
_ بله؟ باشه باشه الان میام.....خب دیگه باید برم پسرم
_ تو سرم کلاه گذاشتی....
_ تولهِ-....هوف. میتونی بری ازم شکایت کنی بچه. از طرف من الفات رو ببوس
_ آخه چرا باید از طرف تو آلفام رو-...با شنیدن صدای بوق، با تعجب به صفحه گوشی نگاه کردم.
عموم گوشی رو روم قطع کرد؟!
دفعه بعد که مجله های شریک هاش رو آورد امضا کنم، منم رومو میکنم اون ور!گوشی رو کنارم روی مبل ول کردم و روی دسته اش لم دادم.
ناگهان، با چهره اخموم، به ضرب سمت نیک که در سکوت گوشه اتاق نشسته بود برگشتم، و بهش زل زدم.
با دست پاچگی نگاهش رو ازم دزد و به در و دیوار داد.چشمام رو ریز کردم:
_ به نظرت چرا یونگی از ماشینش استفاده نمیکنه؟
مردمک های قهوه ای رنگش روی چهره اخموم نشست بعد از قورت دادن بزاقش، با احتیاط گفت:
_ آم...شاید چون خیلی تو چشمه؟ اینکه یه عکاس ساده با همچین ماشین مدل بالایی بیاد به کمپانی خیلی جلب توجه میکنه.
صورتش رو جمع کرد:
_ فکر نمی کنم اینجور کارا به تیپ یونگی شی بخورهکمی به حرف هاش فکر کردم....
اونقدرا هم بی راه نمیگفت. آلفام همیشه در سکوت و آرامش، دور از مرکز توجه ایستاده بود.
پس واقعا ممکن بود که بخاطر همچین دلیلی از ماشین استفاده نکنه؟
ولی اون حتی برای مصارف شخصی هم تا دو کیلومتری اون ماشین رد نمیشد!_ ولی اون حاضره با تاکسی بره این ور و اون ور ولی سوار ماشینش نشه...
قبل از اینکه نیک بتونه جوابم رو بده، در اتاق باز شد و جینیانگ و یونگی درحالی که گرم صحبت بودن، وارد شدن._ خسته نباشی جیمینی. کارت تموم شده.
مردمک های عسلیم روی چهره یونگی نشست تا بتونه تاییدش رو ببینه.
لبخندی به چهره منتظرم زد:
_ کار منم تموم شده وانیلبعضی وقتا فکر میکنم دردی که اون شب توی هیت ام کشیدم، ارزشش رو داشت.
اینکه بعد از اون شب همه چیز به روال سابق خودش برگشته بود....دیگه شب ها گوشی به دست نبودم و هر دقیقه عقربه های ساعت رو چک نمی کردم تا بلکه صدای زدن رمز به گوشم برسه تا بتونم آلفام رو ببینم.
دیگه نیاز نبود نگران حضور اون دخترک مزاحم باشم، چرا که یونگی هیچ گونه ارتباطی باهاش برقرار نمیکرد.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...