ᬊᬁ87: Three Musketeers

1.4K 333 157
                                    

Writer's P.O.V:

_ تغییر کردی....
این چیزی بود که خانم پارک از وقتی تک پسرش رو دیده بود، دلش له‌له میزد که بگه....

جیمین در حالی که از میوه های پوست کندهِ شین‌هی ناخونک میزد، نگاهِ از همه جا بی‌خبرش رو به مادرش داد:
_ هوم؟ چطور؟ من حتی مدل موهامم تغییر ندادم

اما زن، نگاهِ شکاکش رو به خانم مین داد تا تایید اون رو هم داشته باشه.
و البته که مادر‌ یونگی فورا براش سر تکون داد!
چون اون هم متوجه تغییر رایحهِ امگای پسرش شده بود!

هیه‌رین و شین‌هی همون طور که از میوه های چیده شدهِ توی ظرف میخوردن، با لبخندی ریز که هزاران معنا پشت اش داشت، نگاه های شیطون شون رو بهم دیگه دادن.

جیمین به پشتی صندلی تکیه داد و به نوبت مردمک های عسلی رنگش رو به اون زن ها داد.
جوری که همه شون دور هم روی میز غذاخوری نشسته بودن و با نگاه و لبخند های معنادار شون، جیمین رو مؤاخذه میکردن....

_ منظور مون مدل موهات یا همچین چیزی نیست. رایحه ت پسرم....
مو وانیلی چهره بی گناهی به خودش گرفت و شونه هاش رو بالا انداخت:
_ جدی؟ من که اینطور فکر نمی‌کنم

دو زن چشم هاشون رو باریک کردن و لبخندِ عروس های مین بیشتر کش اومد.

_ ...تمومش کنین....این حالت چهره تون خیلی عجیبه-...
خانم مین کمی حرف هاش رو مزه و فرضیه اش رو بیان کرد:
_ حس میکنم امشب قراره یه خبر خوشی رو بهمون بدی؟
_ بخاطر همینم دعوت مون کردی...اینطور نیست؟
مادرش با لبخندی شیطون ادامهِ نخِ صحبت خانم مین رو گرفت.

جیمین پلکی زد و سری به طرفین تکون داد:
_ نه کی گفته؟
دو زن لبخندی مهربون به چهره دست پاچه مو وانیلی زدن:
_  پس درسته
_ حدسم درست بود!
هیه‌رین با شادی گفت و ضربه های از سر ذوقی به بازوی شین‌هی زد.
_ منم این دوران رو گذروندم....میدونی که؟
جیمین سری برای همسر سوجون تکون داد....

این حساب نبود! مو وانیلی میخواست اونها رو غافلگیر کنه ولی امگا های فامیل خیلی زود دستش رو خونده بودن!

_ یونگی میدونه؟
مادرش با همون لحن شیطونش پرسید و بلخره باعث خنده جیمین شد:
_ معلومه که میدونه مامان!
_ خوبه...
زن با رضایت سری تکون داد. خانم مین برای اطمینان پرسید:
_ جدی حامله ای؟

جیمین به چشم های منتظر تک تک شون نگاه کرد و با خجالتی محو، سر تکون داد.
خیلی سریع بین بازو های ظریف مادرش فشرده شد و لحظه ای بعد خانم مین که حسابی احساساتی شده بود، دستش رو روی سینه اش گذاشت:
_ بلخره....قراره نوه دار بشم!
_ پسرم داره توله خودش رو حمل میکنه؟ جدی اینقدر بزرگ شدی که بتونی پدر بشی؟
_ من 27 سالمه مامان...
_ نمیتونم باور کنم...

خانم پارک با متانت پلک های خیسش رو پاک کرد. ولی نتونست طاقت بیاره و برای از سر گرفتن اشک ریختن هاش، به آغوش خانم مین پناه برد.

Love me [Yoonmin]~|completedWhere stories live. Discover now