Writer's P.O.V:
روزِ میانی از ماهِ میانی زمستان آغاز شده بود.
با اینکه نسیمِ خنک و سردی بین ساختمان ها و کوچه پسکوچه های سئول هوهو کنان میگذشت، ولی تابش پرتو های نرم و ملایم خورشید به ساکنین شهر، حس بهشت رو القا میکرد.آسمان آبی بود و تکه های پاره ابر در گوشه و کنارش جلوه چشم نوازی بهش بخشیده بود.
در یک کلام؛ امروز، روز خوبی بود.
چه از نظر میزان ترافیک، آلودگی هوا، آب و هوا و جرائم
بهترین روزی بود که امگای مو وانیلی میتونست برای پیوند مقدسِ بین خودش و یونگی انتخاب کنه.تمام تدارکات و تشریفات از زیر ذرهبین و سخت گیری های پارک جیمین گذشته بود.
امگای سفید، یک مراسم عروسی بی نقص میخواست. البته این "بی نقص" بودنش فقط برای یک ساعت اول بود.همون 60 دقیقه ای که بعد از پوشیدنِ کت و شلوارِ سفیدش و انجام میکاپ سبکش، پشت در همراه با پدرش انتظار میکشید.
چشم های پارک پیر مثل الماس میدرخشید.
محض رضای الهه ماه!
تک پسرش توی اون لباس سفید و شیک، پشت در منتظر بود تا توسط پدرش پیش آلفاش بره تا رابطه شون رو رسما ثبت کنن._ الهه ماه....نمیتونم امروز رو باور کنم....
زیر لب اعتراف کرد و سعی کرد احساسات پاکش رو عقب بفرسته. قرار نبود با صورت خیس از اشک و چشم های پف کرده دست پسرکش رو تو دست دوماد نازنینش بذاره!_ بابا؟ داری گریه میکنی؟
جیمین با تعجب پرسید و سعی کرد به چهره سرخ شده پدرش نگاه کنه.
_ دارم سعی میکنم کنترل شون کنمکی فکرش رو میکرد اون توله مو وانیلی که چهار دست و پا توی خونه راه میرفت و مجسمه های دکوری رو با خنده های ذوق زده می شکوند، حالا اینطور قد کشیده و توی پیراهنِ اتو کردهِ سفیدش منتظر آلفاش باشه!
تمام اینها باعث میشد پارک بزرگ با ناباوری و شادی بغض کنه.
با چشمانی لبریز از اشک، طرفی از صورت پسرش رو قاب گرفت و با لبخند گفت:
_ تولهِ تپل و فسقلیِ من داره ازدواج میکند.....دیگه دارم پیر میشم
جیمین با بغضی که داشت پشت هلقش حس میکرد، تکخندی زد و معترض نالید:
_ بابا!....میخوای گریه کنم؟! اون وقت آرایشم میریزه! بعدش زشت میشم!مرد با لذت به غر های توله اش خندید و با علاقه بوسه ای طولانی و محکم به پشیمونیش تقدیم کرد.
_ از الهه ماه میخوام خوشبختت کنهقبل از اینکه جیمین بتونه جوابِ پدرش رو بده، با شنیدن صدای دست زدنِ مهمان ها، فهمید که وقتشه.
باید از مسیری که با فرش سفید پوشیده شده بود، سمت آلفاش می رفت.
مردی که به لطف حرف های مسخره و مضخرف دوستاش نتونسته بود از صبح چهره زیباش رو ببینه.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...