ᬊᬁ64: Good news

1.4K 360 183
                                    

Jimin's P.O.V:

730روز از شروعِ حرفه ایِ مدلینگ بودنم می‌گذشت و این یکسال، فرا از مشکلات و پستی هایی که توی دفترِ زندگیم ثبت کرده بود، لحظات و موفقیت های شیرینی هم داشت.

نمی‌دونستم سقفِ استاندارد برای دستیابی به برخی از جایگاه ها توی رشتهِ و حرفهِ کاریم، چه حد و اندازه ایِ، ولی اونقدر خوب تونسته بودم این دو سال رو سپری کنم که این پشنهاد بهم داده بشه؛
پیشنهادِ اینکه سفیرِ برندِ جواهرات تیفانی بشم....

لحظه ای که سوکجین با غرور برگهِ قرار رو جلوم گذاشت و ماهیتش رو توضیح داد، فقط تونستم با بُهت پلک بزنم....

تار های صوتیم تو هم گره خورده و توان حرف زدن رو ازم گرفته بود.

کی فکرش رو میکرد، پارک جیمین، امگایی که از نظر بقیه ناچیز و هرز خطاب و شمرده میشد، و توی دنیا مد و فشن حتی اندازه سر سوزن هم جدی نمیگرفتنش، بعد از گذروندن اون سال های کارآموزی، کنار آلفا هایی که زیر آزار و اذیت قرارش میدادن، حالا به جایگاهی برسه که زیبا ترین امگای کره جنوبی و سفیر برند تیفانی شناخته بشه!

عاجزانه چند بار پلک زدم و در آخر تونستم با صدایی ضعیف اسم برند رو تکرار کنم....

سوکجین با لذت خندید و به پشتیِ مبل چرم تکیه داد:
_ میدونم میدونم....اینکه برندِ مورد علاقه ات بخواد که سفیرشون بشی خیلی شوکه کننده ست.
در تایید حرف هاش سری تکون دادم و نامجون که تمام تون مدت پشتِ میزش چمباتمه زده بود، با کنایه گفت:
_ البته جین قبل از اینکه به تو خبر بده، پیشنهاد شون رو قبول کرد.

آلفای بزرگتر حق به جانب، دستش رو روی پشتی مبل گذاشت و به پشت برگشت:
_ چون مطمئن بودم که جیمین قبولش میکنه! حواسم همیشه به جواهراتی که استفاده میکرد بود!
لبخندی به تیزبینی اش زدم و با دست هایی که از شدت هیجان لرز خفیفی داشت، برگهِ قرارداد رو برداشتم.

لگو و اسم تیفانی، بزرگ و زیبا، بالای برگه حک شده بود. سوکجین، آهسته روان نویسِ طلایی رنگش رو به سمتم هل داد و با چشم هاش بهش اشاره زد.

بدون هیچ حرف و معطلی، امضام رو پایین قرار داد زدم و با عجله راهیِ اتاقِ مخصوصم شدم.
یونگی باید اولین نفری میبود که این خبرِ عالی رو می‌شنید!

دلم میخواست با اون مردمک های براقش که افتخار و غرور رو بازتاب میکرد، بهم نگاه کنه و بغلی محکم به عنوان جایزه بهم هدیه بده.

_ هانی!
با هیجان، به ضرب وارد اتاق شدم و هیکلِ یونگی و جین‌یانگ روی مبل پرید.
البته نیک، سیخ گوشه ای ایستاده بود و در جوابِ ورود ناگهانی من، تنها پلک زد.

_ چی شده عزیزکم؟ رایحه ات کل فضا رو گرفته!
روی پاهام ورجه وورجه کردم و با ذوق لبم رو به دندان کشیدم:
_ یه خبر فوق العاده دارم!!
_ منم!
پلکی زدم که ادامه داد:
_ اول تو بگو وانیل....خیلی براش هیجان داری...

Love me [Yoonmin]~|completedМесто, где живут истории. Откройте их для себя