ᬊᬁ33: My life

1.7K 384 160
                                    

Yoongi's P.O.V:

روند زندگیم آروم و آفتابی بود.
صبح هام رو با وجود جسمی نرم و فسقلی توی بغلم آغاز میکردم.
با همون فسقلی وانیلی صبحانه میخوردم و برای یک روز کاری آماده میشدم.

حجم کاریم فشرده تر و شلوغ تر شده بود، چون شهرت امگام روز به روز قد بلند میکرد!
ولی اون هیچ خمی به چهره اش راه نمی‌داد، حتی جوری رفتار میکرد که از پرمشغله شدن راضی و پر غروره!

پس تنها کاری که لازم بود انجام بدم، عکس انداختن از اون زیبایی زمینی بود.

_ خسته نباشید!
مسئول بخش، با صدایی بلند گفت و بقیه مشغول تعظیم کردن به همدیگه شدن و زیر لب "خسته نباشید" رو زمزمه میکردن.

جیمین روی صندلی نشست و میکاپ آرتیست، مشغول پاک کردن آرایشش شد.

_ خیلی خوشگله مگه نه؟
جین‌یانگ با شیطنت پرسید و باعث شد آهی بکشم.

از وقتی که ماجرای موی خون آلود پیش اومده بود، میشه گفت نزدیکان متوجه رابطه مون شدن که منیجر جیمین هم جزوی از اونها بود.

باقی کارمند ها از دور پچ پچ میکردن و هنوز اطمینان صد درصدی به رابطه مون نداشتن!
ما هم قرار نبود چیزی بهشون بگیرم.

_ آره خیلی زیاد. ولی دلیلی نمیبینم که مدام جلوی من ازش تعریف کنی..!
با جدیت زیر لب گفتم و لبخند اون بتا عمیق تر شد:
_ نگاه کن چجوری سر جیمینی مون غیرتی میشه! آلفای کیوت!

با شوخی مشتی به بازوم زد و بار دیگه آه‌ ام رو بلند کرد.

متوجه نگاهِ ریز شده امگای وانیلیم شدم که از توی آینه روی ما قفل شده بود....و بد جوری بوی شکاکیت میداد.

لبخندی مهربان بهش زدم و فورا گره بین ابرو هاش باز شد و با چهره ای که رنگ خستگی روش پاشیده شده بود، با لبخندی محو پلک زد.

کوچولوم واقعا خسته شده بود. شاید خودش رو سرسخت و پوست کلفت نشون بده، ولی من حسش میکنم.

خستگی ای که توی بدنش لونه کرده رو.....حس میکنم.

وقتی به خونه برمی‌گردیم، مثل پسر بچه ای که ساعت ها توی پارک ورجه وورجه کرده و الان حسابی خسته ست، به آغوش مادرش برمی‌گشت تا بتونه به راحتی استراحت کنه.

هربار بدن سنگین شده از خستگیش رو به آغوش من می‌سپارد و ساعات طولانی رو می‌خوابید.
آسوده و راحت پلک هاش رو روی هم میذاشت و من میتونستم صدای خر و پفِ محو و آرومش رو بشنوم.

امگا کوچولوی من...

_بریم؟
با صدای شیرین و آهسته اش، نگاهم رو از جعبه دوربینم گرفتم و به مردمک های بی رمقش دادم.
_ خسته نباشی وانیل
_ هوم
سری تکون داد و به سختی پلک های خمارش رو باز نگه داشت.

مثل جوجه ای بود که توی آفتاب گذاشته باشیش!

لبخندی به چهره اش زدم و دستی به سرش کشیدم.
_ بریم خونه عزیزکم. حسابی خسته شدی
بار دیگه سر تکون داد و بدنش رو روی من انداخت.

اجازه دادم تا رسیدن به ماشین، بهم تکیه بده و تو اون فاصله، مشغول بوسیدن موهای طلایی رنگش شدم.
حتی توی ماشین هم دست از محبت ورزیدن بهش برنداشتم.

البته با نگاه های دزدکی و لبخند پلید جین‌یانگ و نیک، این کار یکم معذب کننده بود.

ولی کافی بود انگشت هام از بین تار های ابریشمی اش فاصله بگیره تا تو خواب نقی بزنه و با سرتقی اخم کنه.

و هر بار که صدای غرغر های لوس امگام به گوش اون بتا می‌رسید، لب هاش کش می‌اومد و سرش کمی به عقب می‌چرخید.

الهه ماه!
جین‌یانگ برای تمام عمرم کافیه!
اون بتای منحرف...!

چشم غره ای بهش رفتم و نگاهم رو به چهره اخم آلود و خوابیده وانیل کوچولوم دادم.
_ پسر قشنگِ من
دم گوشش زمزمه کردم و بوسه ای به لاله گوشش زدم. بیشتر خودش رو سمتم کشید و دم عمیقی گرفت.

_ امگای زیبای من....زیباترین من
_ هوم.....
بخاطر شنیدن هومی که با رضایت تو خواب گفته بود، بی صدا بهش خندیدم و محکم و در عین حال بی صدا لپش رو بوسیدم.
البته که اصلا متوجه نگاه جین‌یانگ و لبخند محو نیک نشدم!

.
.
.
.

بدن نرمش رو با احتیاط روی تخت خواب قرار دادم، اما قبل از اینکه بتونم کمرم رو صاف کنم، با سماجت دست هاش رو دور گردنم تنگ کرد و گفت:
_ نرو

بخاطر شنیدن اون تک کلمه مظلومانه، بوسه به پیشانیش تقدیم کردم و توضیح دادم:
_ باید لباس هات رو عوض کنی عزیزم

جوری که انگار پلک هاش چند صد کیلو وزن داشته باشن، بین شون مقداری فاصله انداخت و بهم خیره شد.
_ خسته ام....
_ میدونم قربونت برم....ولی با این لباس ها اذیت میشی
_ امشب پیشم بمون
_ میمونم عزیزم

دوباره پلک هاش رو روی هم انداخت و لبخندی زد.

آخرین باری که توی اتاق خودم خوابیدم، یک هفته پیش بود. جیمین جوری هرشب بهونه جور میکرد و نگهم می‌داشت که نمیتونستم مخالفت کنم.

و حالا امشب هم منو موندگار کرده.

با کمک من به سختی خودش رو بلند کرد و با تنبلی لباس هاش رو عوض کرد‌.

مثل کرم زیر پتو خزید و لحظه ای بعد موهای طلایی رنگش که بخاطر حرکت زیر ملحفه شبیه لونه کبوتر شده بود، از طرفی دیگه بیرون زد.

_ یون
نقی زد و بدون معطلی کنارش دراز کشیدم و صورتش بلافاصله توی گلوم دفن شد و لب های روی غده ترشح رایحه ام نشست.

لبخندی بهش زدم و به نرمی بازوهام رو دور تنِ نرم و خوشبو ش پیچیدم.

شب بخیر وانیل شیرین من

_________________________________________

بلو رایتر💙🦋
امیدورام پشمکی بودن این پارت بتونه کوتاه بودنش رو جبران کنه-....
اگه هم نکرد...پارت بعد حتما میکنه:)))

شب تون خوش عزیزکای من✨

هوهو👇⭐

Love me [Yoonmin]~|completedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora