Writer's P.O.V:
قبل از در زدن نفسی گرفت تا آرامش رو جایگزین استرسش کنه.
_ بفرمایید
سرش رو آهسته از بین چهارچوب رد کرد و با لبخند گفت:
_ وقت داری هیونگ؟هوسوک سمت در برگشت با دیدن جیمین، چهرهِ جدیش، روشن شد:
_ ببین کی اومده دیدن من! زیبا ترین امگای کره
مو وانیلی با خجالت خندید و به آرومی وارد دفتر شد. کنار بتا، روی تک مبل نشست و لبش رو زبون زد.مرد عینکی منتظر بهش نگاه کرد تا جیمین شروع کنه:
_ هیونگی...
هوسوک آه کشید:
_ خیلی خب...من این لحن رو میشناسم. بگو چی شده
_ من خیلی نگرانم
_ نگرانِ چی؟
_ یونگی چیزی از تصادفش بهم نگفته. میگه نمیخواد نگرانم کنهبتا سری تکون داد:
_ چیزِ چشمگیری نبود جیمینی. خودم کنارش بودم
مو وانیلی مکثی کرد و اطلاعات رو روی ترازو قرار داد. سپس از سلاحِ مخفیش استفاده کرد:
_ ولی من هنوزم نگرانم....ولی میدونم که هیونگی بهم میگه چی شدههوسوک نگاهش رو از مردمک های مظلوم شدهِ امگا گرفت. کمی تو جاش جا به جا شد و عینکش رو روی تیغه بینی اش بالا برد:
_ درک میکنم جیمین....ولی واقعا چیز وخیمی نبود. فقط یکی از جلو زد بهش..... خودم همه چیزو مدیریت کردم خیالت راحت!جیمین با لبخندی ساختگی سر تکون داد و پرسید:
_ خوشحالم که کنارش بودی.....میگم، کجا تصادف کرد؟
هوسوک به صورت نمایشی بینی اش رو بالا کشید و به پشتی صندلی تکیه داد.شک داشت که باید دقیقا چه جوابی بده....
چون محض رضای الهه ماه!....اون نمیدونست یونگی دقیقا چطور گندش رو ماست مالی کرده!_ کنار اون رستوران-بار
جیمین سعی کرد جلوی پرش ابرو هاش رو بگیره و موفق هم بود.
هوسوک با کلافگی به سمتی اشاره کرد و ادامه داد:
_ همون رستورانِ سنتی که نزدیکای کمپانی عهمو وانیلی سری تکون داد قبل از اینکه دفتر رو ترک کنه، از توی جیبش بستهِ جنسینگِ قرمز رو در آورد و طرف بتا گرفت:
_ ممنون هیونگی...خسته نباشی
مرد عینکی با قدردانی لبخند زد و جنسینگ رو از امگا گرفت..
.
.
.برای ثانیه های طولانی به تابلوی معمولی و سادهِ رستوران نگاه کرد.
واقعا به این کار ها نیاز بود؟ آره!
جیمین میخواست واقعیت رو خودش پیدا کنه و بفهمه....
امگا از اینکه بازم از زبون یونگی دروغ بشنوه وحشت داشت.
پس الان اینجا بود تا خودش از واقعیت اون شب نفرین شده مطلع بشه.با متانت وارد رستوران شد و با گوی های عسلی رنگش، فضای خلوت رو ساکت رو بررسی کرد. گارسون با دیدن چهره محبوب و معروفِ مو وانیلی، چشم هاش گرد شد. با شتاب از روی صندلی پرید و سمت امگای کنجکاو رفت:
_ خوش اومدین جناب پارک!
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...