Writer's P.O.V:
_ مامان...؟!
خب، جونگکوک اصلا انتظار نداشت، وقتی درِ واحدِ کوچک شون رو باز میکنه، چهرهِ مهربان مادرش رو ببینه.راستش، قلبِ دلتنگِ خانم جئون بیشتر از این نمیتونست دوری تک پسرش رو تحمل کنه.
سه ماه دوری براشون بس نبود؟صبحِ امروز بعد از اینکه یه بحثِ حسابی با همسرِ لجبازش راه انداخت، شال و کلاه کرد و قبل از اینکه درِ خونه رو بهم بکوبه، چشم غره ای نثارش کرد و در جواب غلیظ شدنِ اخم جئون بزرگ نصيبش شد.
اصلا براش مهم نبود اگه شوهرش نمیخواست برای دیدنِ امگا کوچولو شون پا پیش بذاره، خانم جئون میرفت و پسرش رو میدید.
در طول این دو ماه کجا داشت زندگی میکرد؟
چی میخورد؟
چی میپوشید؟
رفتارِ تهیونگ باهاش چطور بود؟
اگه فرزندش رو اذیت میکرد چی؟!همین افکارِ کاموا مانندش که حسابی توهم گره خورده بود، باعث میشد هر چند دقیقه به چند دقیقه به راننده گوش زد کنه که عجله داره.
در آخر، با آدرسی که توی کمدِ بایگانی همسرش پیدا کرده بود، راهیِ آپارتمانِ نسبتا قدیمیِ کیم تهیونگ شد.
و حالا اینجا بود، پشتِ درِ واحد، مقابل پسرکِ متعجب ایستاده بود و با گوی های دلتنگش، سانت به سانت چهره اش رو تماشا میکرد.
_ سلام آلبالوی مامان
کوک در مقابل لحنِ نرم و لبخندِ شیرینِ مادرش با بغض نالید و بینِ بازو های زنانه و نحیف زن، جا گرفت.خانم جئون با چشمانی که برای باریدن التماس میکردن، رایحهِ شیرین و خوش طعمِ توله اش رو عمیق وارد ریه اش کرد.
تهیونگ از فاصله ای نه چندان دور، با عذاب وجدانی که حتی نمیتونست یک دلیل واحد براش بیاره، داشت به آغوشِ محکم و لرزان از دلتنگیِ مادر و پسرِ روبه روش نگاه میکرد.
پس تصمیم گرفت، بعد از اینکه اون دو امگای گریون رو سمت سالن راهنمایی کرد، برای مدتی خونه رو ترک کنه و بهشون فضا بده.
_ همه چی خوبه؟
با نگرانی پرسید و منتظر به لب های مرطوب و صورتی رنگِ کوک خیره شد.
هرچند که همین الانش هم از لپ های پف کرده پسرک معلوم بود که از نظر غذایی حسابی تو رفاهه....تهیونگ برای اون لپ های خرگوشی حسابی خونِ دل خورده بود!
اینکه بتونه نامحسوس جونگ کوک رو از رژیم غذاییش که روز به روز گوشتِ تنش رو آب میکرد دور کنه، حسابی به صبر، شکیبایی و پشتکار نیاز داشت.
اون آلفا از ترفند هایی مثلِ "هر کی غذاش رو اضافه بیاره باید ظرف هارو بشوره" یا "هر کی بتونه غذاش رو تا آخر بخوره نیاز نیست خونه رو تمیز کنه" استفاده کرد تا بتونه حداقل دو قاشق غذا بیشتر به بدنِ نحیفِ دوست پسرش بفرسته.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...