Jimin's P.O.V:
توی هر مرحله از زندگی که باشی باید یک لیست اولویت-بندی برای خودت بنویسی.
سپس باید طبق اون لیست به اطرافیان و چیز هایی که دورت هستن ارزش بدی.قبل از پررنگ شدن حضور یونگی توی زندگیم، اولویت اول تحت هر شرایطی خودم بودم.
برای شادی و آسایش خودم زندگی میکردم و این یکی از قانون های اساسی سبکِ زندگی من بود.اما زمانی که یونگی از دیوارِ آجری که دورم چیده بودم گذشت و کنارم روی چمن ها نشست، فهمیدم که جایگاه اول بودن میتونه برای اون هم باشه.
اون مرد شده بود جزو اولویت اولم پس خودش و خواسته هاش هم برترین جایگاه رو میگرفتن.
پس این میتونه جواب این سوال باشه که چرا من اینجام؛ توی دفتر رئیسان کمپانی...
قصد داشتم به درخواست آلفام جامه عمل بپوشونم.
ولی خب اصلا انتظار این رفتار بی ادبانه از اون دو آلفای دراز رو نداشتم!15دقیقه از ورودم به دفتر شون میگذشت و اونها حتی سرشون رو از روی اوراق پخش شده روی میز کارشون بلند نکردن.
چشمی براشون چرخوندم و به ناخن هام نگاه کردم:
_ من دوست پسر دارم.
نگاه منتظرم رو بهشون دادم ولی اونها حتی کوچک ترین ریکشینی به خبر به این مهمی نداشتن!_ حدس بزنید که کیه؟ مین یونگی
مکث کوتاهی کردم:
_ عکاس شخصیم
با رضایت پوزخندی زدم، ولی بازم جوابی ازشون نگرفتم:
_ این رفتار تون خیلی بی ادبانه ست!
_ چه ریکشنی باید به خبر های تکراری داشته باشیم؟
نامجون نگاه کوتاهی به جفتش انداخت و سوکجین با لب هایی که به پایین تاب گرفته بود، شونه ای بالا انداخت.متعجب، مردمک چشم هام بین شون جابهجا میشد:
_ شما میدونستین؟!
_ همه توی کمپانی متوجه تون شدن....
سوکجین، نگاه خنثی اش رو بهم داد و جمله رو تموم کرد:
_ وانیل..!بار دیگه چشمی چرخوندم و کمی فکر کردم:
_ میخوام ازدواج کنم
و این ریکشنی بود که از لحظه ورودم به دفتر میخواستم ازشون ببینم.
هر دو با چشم هایی گرد شده، به ضرب سمتم برگشتن.
_ الان جدی هستی!؟
_ اثری از شوخی توی چهره ام میبینی نامجون شی؟سوکجین با هیجان خیزی روی میزش برداشت:
_ پس واقعا قصد تون جدیه؟!
_ آره
_ واو....کی فکرش رو میکرد پارک جیمین روزی ازدواج کنه
_ مگه من چمه؟!
_ خب میدونی....با تردید دستش رو تکون داد تا بتونه حرفش رو بزنه:
_ به نظر از اون تایپ آدم هاش نبودی
آره خب....نبودم. ولی این مورد فرق داره
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...