Jimin's P.O.V:
_ میخوام به صورت قانونی پیگیری کنم
چشمان دو آلفا گرد شد.
_ چی...؟!
نامجون با شک پرسید و بار دیگه با قاطعیت جواب دادم:
_ میخوام از اون کسی که این ویدئو رو پخش کرده شکایت کنم.هر دو نگاهی بین خودشون رد و بدل کردن و سوکجین بلخره دهان باز کرد:
_ با اینکه سخته....ولی باهم انجامش میدیم!مردمک های مطمئنش رو سمت جفتش چرخاند و نامجون هم برای تایید، سری تکون داد.
خوبه!
کاری با اون شخص ناشناس میکنم تا برای بخشش جلوم زانو بزنه!
بعد از ترک کردن دفتر، یکراست به اتاقم رفتم تا به بقیه اعلام کنم که امروز مرخص اند.
اما تنها کسی که متوجه ورودم نشده بود، یونگی بود..!اون آلفا درحالی که با اخمی غلیظ به صفحه گوشی زل زده بود، انگشت هاش با سرعت روی صفحه حرکت میکرد.
آهسته کنارش رفتم و نگاهی داخل گوشیش انداختم.
در کمال ناباوری، اون داشت جواب کامنت های مخربی رو میداد که زیر اون ویدئو بود.....گلویی صاف کردم تا توجهش رو جلب کنم، و موفق هم شدم.
همین که سرش رو بلند کرد و چهره ام رو دید، سریع گوشیش رو خاموش کرد._ برای امروز، مرخصی یونگی
زبونم لفظ "شی" رو جا انداخت. ولی اون کاملا راضی بود._ چرا...؟
_ درگیر پرونده و شکایتم
مختصر جواب دادم و اون نگاهی به ساعت مچی اش انداخت:
_ پس، بریم ناهار بخوریم؟
_ همون رستوران قبلی؟
لبخندی بهم زد و تایید کرد:
_ همون رستوران قبلیاینجوری شد که برای بار دوم، راهی اون رستوران شدم. به طرز عجیبی ذوق داشتم و معده ام با یاد آوری طعم خوشِ غذای اونجا، تو خودش میپیچید.
شکمم اونقدر غرغر کرد تا بلخره یونگی هم متوجه اش شد. اما تنها کاری که اون آلفا انجام داد، دادن نگاه شیفته اش به من برای چند ثانیه و زدن لبخند بود.
اوه، الهه ماه....خجالت آوره!
_ دیگه رسیدیم جیمینی
جیمینی...؟
ما اونقدر هم صمیمی و نزدیک نیستیم. ولی....اجازه میدم که اینجوری صدام کنه...
شنیدنش از زبون اون...جالبه...اون زودتر از من پیاده شد و قبل از اینکه بخوام اقدامی بکنم، خودش در رو برام باز کرد.
نه تنها در ماشین، بلکه درِ چوبی رستوران هم باز کرد و صبر کرد تا اول من وارد بشم.اون هیچ وقت این حرکاتش رو متوقف نمیکنه!
به سمت همون میزی که دفعه اول روش نشسته بودیم، راهنماییم کرد و صندلی رو برام عقب کشید.
اگه همین طور بخواد ادامه بده، واقعا از شدت خجالت ممکنه قرمز بشم!
رستوران نسبتا خلوت و ساکت بود. این مایه خوشحالیه!
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...