Yoongi's P.O.V:
اینکه صبح از شدت سر درد پلک های سنگینت رو باز کنی، مضخرف ترین شروع برای روز ئه!
مخصوصا اگه همراه با بوی پخت و پز باشه..!تمام این مجموعه وقتی کامل میشه که متوجه بشی توی تخت، اتاق و خونه خودت نیستی.
دیدن اتاقِ غریبه ای که توش بودم برام کافی بود تا با ترس تو جام بپرم و با باسن روی زمین فرود بیام....
_ بیدار شدی؟؟
صدای بلندِ هوسوک از فاصله ای نه چندان دور به گوشم رسید.اینجا چه خبره؟!
به سرعت اتاقی که حدس میزدم صاحبش اون بتای عینکی باشه رو ترک کردم و وارد سالنِ کوچکِ واحدِ هوسوک شدم.
_ افتضاحی....البته نه به اندازه دیشب. ریدم تو عادت های مستیت رفیق!
بی توجه به غرولند هاش، وارد آشپزخونه شدم و نگاهی به سر تا پاش انداختم.من افتضاحم؟ پس مطمئنا هنوز چهره داغون خودش رو توی آینه ندیده بود....
اون صورت خسته و چشم های سرخ، خبر از بی خوابی میداد.
و البته دستهِ چسب خورده عینکش بیشتر توجه ام رو جلب کرد._ چه بلایی سر عینکت اومده...؟
زیرِ گازِ قابلمه ای که تمام مدت بالا سرش ایستاده بود و مثل سایکوپت ها به قلپ قلپ کردنش نگاه میکرد رو خاموش کرد و با پوزخندی تمسخر آمیز، کاسه ای برداشت و با حرص روی میز غذاخوری کوبید:
_ اوه عینکم؟! تو دیشب با پشت دست کوبیدی تو صورتم!
_ ....من؟
_ نه پس عمم! حالا حدس بزن چرا؟!به آرومی پشت میز نشستم و با ترس بهش خیره شدم.
عصبانی بود....خیلی زیاد!
نمیتونستم امنیت خودم رو تضمین کنم-..._ من فقط میخواستم لباس هاتو عوض کنم ولی تو کوبیدی تو صورتم چون فکر کردی میخوام بهت تجاوز کنم-...!
با اخم گونهِ چپش رو لمس کرد:
_ شانس آوردی که کبود نشد....ولی مثل سگ درد میکنه! فکر میکنم خونریزی داخلی کردم....یعنی باید بهش بگم که ربطی نداره؟
_ تازه بعدش دوباره گریه کردی چون نمیخواستی تو یک شب هم یکی دیگه رو جز جیمین ببوسی و هم به یکی دیگه جز جیمین بدی!
با چشم های ریز شده تو صورتم خیره شد:
_ تو به جیمین میدی...؟!
_ ...من یکی دیگه رو بوسیدم...؟مگه همش خواب نبود؟!
من واقعا جونگهوا رو بوسیدم؟!!
لعنت بهش-.....هوسوک با تاسف به صورتِ زارم نگاه کرد و با لحنی نرم شده گفت:
_ اون تورو بوسید. من همه چیزو دیدم رفیق. تو مثل سگ مستی بودی....پدر خودتم نمیشناختی. درضمن-....
کمی به لبش تاب داد. انگار برای زدن حرفش تردید داشت:
_ اون دختر...جونگی...یه عفریته ست! امروز ببینمش پدرشو در میارم!اما گوشم هیچ کدوم از حرف هاش رو نمیشنید....
من یکی دیگه رو بوسیدم؛ کسی غیر از جیمین..._ من چرا خونه نیستم؟؟
_ میخواستم بعدش برت گردونم ولی بیهوش شدی....با جرثقيل هم نمیشد جا به جات کرد
_ ...لطفا بگو که به جیمین خبر دادی...
_ .....آم...
_ هوسوک!!
حق به جانب شونه هاش رو جمع کرد:
_ دیشب جای من نبودی که خودت رو جمع کنی! یادم رفت خب!
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...