ᬊᬁ76: Telling the truth?

1.4K 393 318
                                    

Yoongi's P.O.V:

اینکه صبح از شدت سر درد پلک های سنگینت رو باز کنی، مضخرف ترین شروع برای روز ئه!
مخصوصا اگه همراه با بوی پخت و پز باشه..!

تمام این مجموعه وقتی کامل میشه که متوجه بشی توی تخت، اتاق و خونه خودت نیستی.

دیدن اتاقِ غریبه ای که توش بودم برام کافی بود تا با ترس تو جام بپرم و با باسن روی زمین فرود بیام....
_ بیدار شدی؟؟
صدای بلندِ هوسوک از فاصله ای نه چندان دور به گوشم رسید.

اینجا چه خبره؟!

به سرعت اتاقی که حدس میزدم صاحبش اون بتای عینکی باشه رو ترک کردم و وارد سالنِ کوچکِ واحدِ هوسوک شدم.
_ افتضاحی....البته نه به اندازه دیشب. ریدم تو عادت های مستیت رفیق!
بی توجه به غرولند هاش، وارد آشپزخونه شدم و نگاهی به سر تا پاش انداختم.

من افتضاحم؟ پس مطمئنا هنوز چهره داغون خودش رو توی آینه ندیده بود....
اون صورت خسته و چشم های سرخ، خبر از بی خوابی میداد.
و البته دستهِ چسب خورده عینکش بیشتر توجه ام رو جلب کرد.

_ چه بلایی سر عینکت اومده...؟
زیرِ گازِ قابلمه ای که تمام مدت بالا سرش ایستاده بود و مثل سایکوپت ها به قلپ قلپ کردنش نگاه میکرد رو خاموش کرد و با پوزخندی تمسخر آمیز، کاسه ای برداشت و با حرص روی میز غذاخوری کوبید:
_ اوه عینکم؟! تو دیشب با پشت دست کوبیدی تو صورتم!
_ ....من؟
_ نه پس عمم! حالا حدس بزن چرا؟!

به آرومی پشت میز نشستم و با ترس بهش خیره شدم.
عصبانی بود....خیلی زیاد!
نمیتونستم امنیت خودم رو تضمین کنم-...

_ من فقط میخواستم لباس هاتو عوض کنم ولی تو کوبیدی تو صورتم چون فکر کردی میخوام بهت تجاوز کنم-...!
با اخم گونهِ چپش رو لمس کرد:
_ شانس آوردی که کبود نشد....ولی مثل سگ درد میکنه! فکر میکنم خونریزی داخلی کردم....

یعنی باید بهش بگم که ربطی نداره؟

_ تازه بعدش دوباره گریه کردی چون نمیخواستی تو یک شب هم یکی دیگه رو جز جیمین ببوسی و هم به یکی دیگه جز جیمین بدی!
با چشم های ریز شده تو صورتم خیره شد:
_ تو به جیمین میدی...؟!
_ ...‌من یکی دیگه رو بوسیدم...؟

مگه همش خواب نبود؟!
من واقعا جونگهوا رو بوسیدم؟!!
لعنت بهش-‌‌‌.....

هوسوک با تاسف به صورتِ زارم نگاه کرد و با لحنی نرم شده گفت:
_ اون تورو بوسید. من همه چیزو دیدم رفیق. تو مثل سگ مستی بودی....پدر خودتم نمیشناختی. درضمن-....
کمی به لبش تاب داد. انگار برای زدن حرفش تردید داشت:
_ اون دختر...جونگی...یه عفریته ست! امروز ببینمش پدرشو در میارم!

اما گوشم هیچ کدوم از حرف هاش رو نمیشنید....
من یکی دیگه رو بوسیدم؛ کسی غیر از جیمین...

_ من چرا خونه نیستم؟؟
_ میخواستم بعدش برت گردونم ولی بیهوش شدی....با جرثقيل هم نمیشد جا به جات کرد
_ ...لطفا بگو که به جیمین خبر دادی...
_ .....آم...
_ هوسوک!!
حق به جانب شونه هاش رو جمع کرد:
_ دیشب جای من نبودی که خودت رو جمع کنی! یادم رفت خب!

Love me [Yoonmin]~|completedWhere stories live. Discover now