Writer's P.O.V:
_ پروژه تیفانی تموم شد! خسته نباشید بچه ها
هوسوک با شادی اعلام کرد و باعث شد باقیه کارکنان با خستگی و ذوق همدیگه رو به آغوش بکشند!یونگی بدن کوفته اش رو روی صندلی رها کرد و نفسی عمیق کشید.
بلخره تموم شد!_ اگه گفتین وقت چیه؟؟
هوسوک با لبخندی کشیده و چشمانی ریز پرسید و به چهرهِ شیطون شده بقیه نگاه کرد.
_ اگه مارو مهمون کنین!
یکی از اعضای گروه گفت و پشت سرش بقیه تند تند سر تکون دادن. اما بتای عینکی بدون اینکه اخمی به ابرو بیاره قبول کرد:
_ حتما. لیاقتِ یه شام مفصل رو دارید!
_ با آبجو!
_ خیلی خب.....گوشت و آبجو. چطوره؟؟همهمهِ از سرِ شادی اعضای تیم بلند شد و هوسوک با رضایت لبخندی زد.
به طرفِ یونگی رفت و بالای سرش ایستاد:
_ بگو که میای
_ ....بذار قبلش به جیمین خبر بدم
_ باشه.
.
.
.با بی میلی به گوشتِ آبدار که داشت روی گاز جلز ولز میکرد نگاه کرد.
خیلی خسته بود. هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ ذهنی روحی....
مردمک های شب رنگش سمتِ بارِ رستوران چرخید.
یه شات که عیبی نداشت...هوم؟
سری برای خودش تکون داد و خیلی سوسکی از بقیه جدا شد و به طرف مینی بارِ گوشه رستوران رفت.هوسوک درحالی که با لذت و جدیت گوشت و کاهو رو توی دهانش جا میداد، با نگاهش رفتنِ یونگی رو دنبال کرد.
این مرد چش شده بود؟!
امیدوار بود زیاده روی نکنه، چون حس میکرد مسئولیتش روی شونه های خودشه.طولی نکشید که جونگهوا هم به بهانه دستشویی رفتن، میزِ شام رو ترک کرد. ولی مقصد اصلیش، صندلیِ خالیِ کنار یونگی بود.
هوسوک با اخم گوشتِ داغ رو توی دهانش سُر داد و انتهای چاپستیک رو بین لب هاش نگه داشت.
بین اون دو نفر خبرایی بود؟!در هر صورت، رفتار و تنش بین شون رو بتای عینکی متوجه شده بود. ولی فکر نمیکرد که حق دخالت داشته باشه.
از طرفی دیگه، خیالش از بابتِ آلفای جیمین مطمئن بود.
چون هوسوک میتونست بدون تردید کلیه اش رو روی رابطه یونگی و جیمین شرط کنه!
چشم های اون آلفا کسی رو جز جیمین نمیدید!پس با بیخیالی شونه ای بالا انداخت و ترشی و گوشتِ داغ رو بین کاهو پیچید و برای خودش لقمه گرفت...
جونگهوا، کمی به طرف یونگی خم شد و با سرگرمی پرسید:
_ میخوای مست کنی؟
مرد در حالی که لیوانِ خالی اش رو با آبجو پر میکرد، صادقانه جواب داد:
_ میخوام تورو فراموش کنملبخندی روی لب های آرایش شده دختر ظاهر شد:
_ پس به من فکر میکنی؟
یونگی با چشم های خمار و نیمه مستش، جرعه از مایه طلایی رنگ رو راهی گلوش کرد:
_ نمیخوام چیزی جز وانیل کوچولوم توی ذهنم باشه....
_ ولی درستش همینه....پیوندِ بین ما رو الهه ماه مشخص کرده
_ آزار دهنده ای....
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...