Jimin's P.O.V:
8 سالم بود.
ولی تو همون دوران، اونقدر ریز نقش و ضعیف بودم که همیشه مورد تمسخر باقیه دانش آموزان قرار بگیرم....و البته که امگا بودنم به این ماجرا دامن میزد!
جیمینِ 8ساله، بهترین وسیلهِ سرگرمی برای قلدر ها بود. جوری که مثل یه عروسک پولیشی بین مشت هاشون فشرده میشدم و در آخر، با لباس فرمِ کثیف، زانو و صورت زخمی به خونه برمیگشتم....بین مسیر، حسابی گریه میکردم تا وقتی پدرم ازم پرسید که درد دارم، با چهره ای جدی بتونم مخالفت کنم.
آنجلا رو هم بین همون مسیر پیدا کردم.
مثل من گریه میکرد
مثل من کثیف و زخمی بود
و مثل من...تنهاتوی یکی از سطل زباله ها رها شده بود و وضعیت خطرناکی داشت.
هیچوقت نتونستم صورتِ زخمی و چشمِ آبی رنگش رو که عفونت کرده بود فراموش کنم.اون روز، بعد از پیدا کردن آنجلا، به کل درد زانو هام رو فراموش کردن و با تمام سرعت سمت خونه دویدم.
هراسان مادرم رو صدا کردم و با گریه التماس کردم که اون تولهِ سفید رو به کلینیک دامپزشکی ببریم....
درمانش ماه ها طول کشید.
پای راستش شکسته بود، چشم چپش عفونت کرده بود و حسابی ضعیف و مریض بود.
بخاطر تغذیه نامناسبی که تا الان داشت به خوبی رشد نکرده بود.ولی ما سرپاش کردیم.
حالا دیگه یک توله گربهِ سفید و تمیز بود. کفِ دست و پاهاش مثل پاستیل صورتی و بامزه بودن و چشم هاش نورِ زندگی داشت و بینی صورتی رنگش خیس بود.
تو همون سن، تکتک کار های آنجلا رو من انجام میدادم. حس نزدیکی بهش میکردم.....ما شبیه هم بودیم....
روح خودم رو توی اون گربه سفید رنگ میدیدم.
از اون دوران تا همین الان، آنجلا بهترین دوستم بود و حکم دخترم رو داشت.آنجلا مثل یه پرنسس رفتار میکرد.
با ناز آب میخورد و با عشوه، توی خونه قدم میزد....اونم در حالی که دمِ پشمالو و سفیدش مثل یک پرچم سلطنتی پشتش تکون میخورد.دخترکم مثل باقیه گربه ها که خرابکاری توی ذاتشون بود، باره ها و بارها مجسمه، گلدان و ظروفِ گرون قیمت و تزئینی ام رو با شیطنت از ارتفاع پرت میکرد و سپس بی توجه به آشوبی که به پا کرده بود، سمت کوسنِ صورتی رنگش میرفت و روش لم میداد.
با اینحال، من حاضر بودم زندگیم رو سر اون توله شرط ببندم!
آنجلا همدم و دوست دوران تنهایی و سختیم بود.
شب هایی که بخاطر خستگی و درد عضلاتم که نتیجه ساعت ها تمرین سخت بود، ناله میکردم و اشک میریختم، دخترکم کنارم گوله میشد و سرش رو به صورتِ خیسم میمالید و میو میو میکرد.
اون گربه برام از هر چیزی باارزش تر بود.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...