Jungkook's P.O.V:
تمام اتفاقات امروزم خوب و خرم بود؛
صبحانه مورد علاقه ام
عشق بازی کوتاه و کوچکم توی ماشین با آلفای خودم
گذروندن چند ساعت همراه با شغل مورد علاقه ام
یک ناهار خوشمزه و ساده، همراه تهیونگو انتظار یک شب آروم رو داشتم تا کلکسیون اتفاقات خوب امروزم تکمیل بشه. ولی همه چی با صدا شدنم توسط مادرم به یک آن داغون شد!
انگار که یک زمین لرزه کوتاه اومده بود و ویترینی که درش کلکسیونِ تخم مرغ های سلطنتی ام رو نگه میداشتم، با شدت روی کاشی های مرمری خونه مون افتاده!
البته اون امگای مهربون اصلا قصد چنین کاری نداشت.
صرفا بخاطر احساس مسئولیتی که در قبال فرزندش میکرد، برای بار چندم این بحث رو پیش کشیده بود
_ پسرِ دوستِ پدرته. پدرت گفته یه دادستان کار بلد و خوش آوازه ست.با ذوق لبخندی به چهرهِ گرفته ام زد و ادامه داد:
_ اونجوری که پدرت عکسش رو نشون داد، یه آلفای حقیقیِ جذابه! قد بلند و چهارشونه! با چهره ای مردونه و جذاب!ممنون مامان....
ولی خودم یه تهیونگ دارم!
مگه آلفای خودم چشه؟! هم قد بلنده! هم خوش هیکله! هم فاکینگ جذابه!_ خب....نظرت چیه؟ میخوای یه قرار ملاقات براتون بزارم؟
بزاقم رو به سختی قورت دادم و نگاه رو اطراف اتاق چرخوندم.
مادرم همچنان با هیجان بهم خیره بود تا جوابم رو بشنوه.
_ مامان...راستش...الان آمادگی وارد شدن به یک رابطه رو ندارم. تازه کار هام جدی شده و نمیتونم برای خودم یه درگیری ایجاد کنم.چهره اش کمکم وا رفت و با دقت بهم زل زد.
معذب تو جام وول خورد و اون بدون مقدمه پرسید:
_ اون کیه؟ کسی رو مدنظر داری که تمام کسانی که بهت معرفی میکنیم رو یه جور میپیچونی؟لحنش اصلا مواخذهگر نبود، ولی من هول کردم و نگاهم رو ازش دزدیم. چشم هاش ریز شد و تک تک حرکاتم رو زیر نظر گرفت.
_ نه...اینطور نیست....نفسش رو همراه خنده بیرون داد و موهام رو مرتب کرد:
_ یادم نمیاد بهت دروغ گفتن رو یاد داده باشم
بیش از پیش دستپاچه شدم و مادرم کوتاه بهم خندید. با مهربونی پیشونی مو بوسید و آهسته نزدیک صورتم زمزمه کرد:
_ بهمون معرفیش کن....خب؟ دوست دارم دامادم رو ببینمالهه ماه-
داغ شدن گوش هام رو حس کردم و مطمئنم که اونم سرخی گونه هام رو دیده!
خجالت آوره!با لبخند گونه ام رو نوازش کرد و آهسته برای خودش سر تکون داد.
بعد از خروج از اتاق مشترک والدین ام، بدو خودم رو توی اتاقم انداختم.
روتین شب ام رو انجام دادم و لباس خواب مورد علاقه ام رو تنم کردم.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...