Writer's P.O.V:
_ چاگیا...
مو وانیلی بالا تنه اش رو روی جزیره ولو کرد و با سرگرمی و علاقه، به شونه های پهن مردش خیره شد.یونگی که با حوصله ماهی ها رو روی گاز گریل میکرد، هومی تو گلو گفت و امگا رو به ادامت دادن تشویق کرد:
_ دلت بوس نمیخواد؟
_ دو دقیقه پیش بهم بوس دادی کوچولوجیمین لبش رو بیرون داد و با ناراحتی غر زد:
_ من بهت این پیشنهاد سخاوتمندانه رو دادم و تو داری ردش میکنی؟
مرد بی صدا به لحن تخس و مغرور امگاش خندید:
_ متاسفم پرنس، ولی میترسم آخرش خودتو بسوزونیفورا صدای خشمگین مو وانیلی مظلوم و لوس شد:
_ حواسم هست آلفا. بذار بهت بوس بدم
_ قول؟
_ اوهوم!
_ خیلی خب...
یونگی با خنده اجازه رو صادر کرد و مو وانیلی مثل گربه ای شیطون، جستی زد و فورا به سمت مرد روانه شد.محکم و طولانی جای مارکِ روی گردن آلفاش رو بوسید و در همون بین رایحه مرد رو عمیق وارد ریه هاش کرد.
_ مارکِت خیلی خوشگله هانی
یونگی از گوشه چشم نگاه کوتاهی به چهره شاد و راضی امگاش انداخت:
_ هوم، شاید چون پارک جیمین اینو بهم تقدیم کرده؟
_ دقیقا عزیزم!آلفا، خنده مردونه ای تحویل مو وانیلی داد و جیمین با شیفتگی، بار دیگه مارک یونگی رو که یک حلال ماه کوچیک بود، بوسید.
اما چهره خوشحالش، فورا با اخمی ظریف رنگ گرفت و بینی اش رو چین داد:
_ پس کی ماهی درست کردنت تموم میشه چاگی؟
_ این آخرین تیکه ست وانیل
_ آه...بوش خیلی آزار دهنده ست!
امگا با اخم غر زد و بدون اینکه به چهره متعجب مرد توجه کنه، روش رو برگرداند و با قدم های محکم آشپزخونه رو ترک کرد.یونگی با مردمک هاش رفتن امگا رو تماشا کرد و در آخر شونه ای بالا انداخت.
_ کل خونه بوی ماهی میده! دلم میخواد بالا بیارم!!
آلفا آهی برای غرولند های جفتش کشید و سعی کرد آخرین تیکه رو زودتر گریل کنه....وگرنه ناممکن نبود که جیمین سقف خونه رو بیاره پایین!در برابر تمام زحماتِ یونگی که اعم از گریل ، تزیین و چیدمان با حوصله و سلیقه میز بود، جیمین با خوردن اولین لقمه، چهره اش رو جمع و باانگشت هاش بشقاب رو از خودش دور کرد....
_ ایح....
یونگی با تعجب به چهره اش نگاه کرد و پرسید:
_ چی شده؟
_ نمیتونم بخورمش...!
_ چرا؟ مثل همیشه درستش کردم وانیل...
جیمین سری به طرفین تکون داد و جلوی دهنش رو گرفت تا از عوق زدن ناگهانيش جلوگیری کنه.
_ نمیتونم!یونگی با سوال حالات امگا رو اسکن کرد و سپس با تردید پرسید:
_ آم....آخرین بار کی از بیبیچک استفاده کردی؟
جیمین با حواسی پرت و چهره ای مچاله شده، از پشت میز بلند شد و کمی ازش فاصله گرفت:
_ نمیدونم، دو هفته پیش؟ از وقتی هیت شدم تا الان ازش استفاده نکرد-....
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...