Jimin's P.O.V:
همه چیز در آرامش و محبت سپری میشه.....
زندگیم از لحاظ کاری؛ در صلح و نظم میگذره و شهرت و محبوبیت ام نرم نرمک افزایش پیدا میکنه.زندگیم از لحاظ عاطفی و عاشقانه؛.....
یونگی، آلفای آروم و با احساسيه. هر لحظه رو که کنارش سپری میکنم، با ابراز علاقه های نخودی و شیرینش میگذره. اون از هر فرصتی برای عشق ورزیدن بهم استفاده میکنه و گاهی از اینکه نمیتونم همون مقدار عشق رو بهش پس بدم، شرمنده میشم.
اون واقعا عاشق خوبیه!_ نیازه که برسونیمت؟
سری به طرفین به عنوان جوابِ سوالِ جینیانگ تکون دادم.
_ خیلی خب.....پس ما دیگه میریم. خسته نباشی
همون طور که با نیک دور میشد، خطاب بهم گفت و باعث لبخندم شد.یونگی بی خبر از همه جا، بعد از جمع کردن دوربینش و انداختن بند کیفش روی شونه اش، سمت من اومد و با تعجب پرسید:
_ کجا رفتن؟
_ بهشون گفتن که برن
_ پس کی میخواد تورو برسونه؟
_ آلفام
خیره توی مردمک های شب رنگش، گفتم و به وضوح اکلیل رو توی چشم هاش دیدم.
_ باشه!
با شادی گفت و دستم رو توی دستش گرفت.اون قدر بخاطر لفظ و پیشنهادم هیجان زده شده بود که محکم دستم رو میفشرد و به سمت پارکینگ میکشید.
در رو برام باز کرد و قبل از اینکه سوار بشم، بوسه سریعی به موهام زد._ گشنه نیستی؟
همون طور که ماشین آبی رنگش رو روشن میکرد پرسید.
_ نه....
نگاه شکاکش بالا اومد و بار دیگه پرسید:
_ گشنه نیستی...؟!
لبخندی به چهره اش زدم همون طور که با نوک انگشت هام تار های بلندش رو از جلوی چشم هاش کنار میزدم، باز دیگه جواب دادم:
_ نه عزیزم. فقط خیلی خسته امنوک انگشتم رو بوسید و با مهربونی گفت:
_ سریع میریم خونه وانیل کوچولو
با لبخند سری تکون دادم و ماشین حرکت کرد. در طول مسیر، سکوت غالب فضای ماشین شده بود و هیچ کدوم اعتراضی نداشتیم.مقابل ساختمون نگه داشت و منتظر نگاهم کرد.
قبل از اینکه پیاده شم، با تردید به نمای ساختمان نگاه کردم و آهسته پرسیدم:
_ خب.....دوست داری بیای بالا؟
خیره به مردمک هام، لبخندی زد و گفت:
_ چرا که نه
_ پس، ماشینت رو بیار داخل
سری تکون داد و سمت پارکینگ رانندگی کرد.رمز در رو زدم و دنبال کلید برق گشتم. با خجالتی که خودمم دلیل لعنتیش رو نمیدونستم، بهش اشاره کردم تا سمت سالن بره.
اون با مردمک های سیاه رنگش که روی من قفل بود، بازم به صورتم لبخند پاشید و سمت سالن رفت. یعنی امکانش هست که یکبار با صورتی خندان بهم نگاه نکنه؟
شلخته لباس هام رو عوض کردم و بهش ملحق شدم. ساکت، گوشه مبل نشسته بود و به آنجلا نگاه میکرد.
_ اسمش آنجلا ست
_ خیلی نازه
با صدایی نازک شده اعتراف کرد و شاخک هام تکون خورد.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...