Yoongi's P.O.V:
بعضی وقت ها، همه چیز توی بهترین موقعیت ممکن....دقیقا همون لحظه ای که با خودت فکر کردی دیگه مشکلی قرار نیست باعث برهم زدنِ آرامش زندگیِ فوق العاده ات بشه،....زندگی چنان پرقدرت مشتش رو راهی صورتت میکنه که با تکتک سلول هات متوجه بشی هیچ وقت قرار نیست همه چیز خوش و خرم باقی بمونه.
من فقط داشتم توی حال زندگی میکردم.
لحظه به لحظه زندگیی که با وانیل کوچولوم شریک شده بودم، برام شیرین و رویایی بود.مهم نبود اگه اون با جدیت غرِ هوای گرم رو میزد و میگفت که میخواد هارد خورشید رو بفاک بده، من هنوزم از شنیدن حرف هاش لذت میبردم.
اون توله غرغرو باارزش ترین دارایی من بود و من بی نهایت دوستش داشتم.
ولی وقتی هردو پشت میزی که نزدیک اسپیلت کافه تریای کمپانی بود نشستیم، چیزی توی وجودم تغییر کرد.
یه حس ناشناخته و غریب به گلوی گرگم چنگ انداخت و وادارش کرد توجهش رو از روی امگای لوسش برداره و به سمت راست بده.
ناخواسته سرم به همون طرف چرخید.
گرگم درحالی که گوش هاش سیخ ایستاده بود، با کنجکاوی بو میکشید....
نمیدونم چطور، شاید بخاطر غرایزم بود، ولی متوجهش شدم.اون اینجا بود....
جفتی که الهه ماه از لحظه ای متولد و خلق شدم برام انتخاب کرد...طولی نکشید که اون هم از بین جمعیت، به طرف من برگشت.
اون هم متوجهش شده بود....بعد از چند ثانیه که برای من به شدت سنگین و طولانی بود، بهم دیگه خیره شدیم و در آخر، اون با لبخند نگاهش رو دزدید...
لعنت-....این اصلا خوب نیست..._ یون....
هوش و حواسم با شنیدن صدای آهسته و نرمِ جیمین، جمع و متمرکز شد.
گرگم با نارضایتی خرخر میکرد....امگاش ترسیده بود!
یعنی جیمین هم متوجهش شده بود؟!
به یک آن استرس کل وجودم رو فرا گرفت.....
اگه فهمیده باشه دقیقا چه غلطی باید بکنم!؟_ معذرت میخوام عزیزم...
_ میشناسیش؟
_ ها؟....ن..نه
دیدن چهره دلخور و غمگینش کافی بود تا با شرمندگی شونه هام آویزون بشه:
_ میدونی که بهت دروغ نمیگم؟ من نمی شناسمش....تو اون دقایق من زیاد وقت نداشتم که ناراحتیش رو برطرف کنم، چرا که هوسوک با حالتِ شاداب همیشگیش به طرف مون اومد.
و یک قوز بالای یک قوز دیگه....
چرا باید جفت حقیقیم همون کارمند تازهواردی باشه که هوسوک قرار بود بهم معرفیش کنه؟!
اونم در حالی که جیمین داشت با مردمک های عصبیش تیکه تیکه اش میکرد....جو سنگین و خفه بود.
از یک طرف گرگم مشغول ارتباط برقرار کردن با جفتِ قهر کرده اش بود.
از طرف دیگه من سعی داشتم نگاه های معنادار و منتظر اون دختر رو بی جواب بذارم.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...