Writer's P.O.V:
حس میکرد زندگیش وارد برههای شده که قبل از اینکه بتونه با غم و ناراحتی فعلی کنار بیاد، یک ناراحتی با حجم وسیع تر سرش خراب میشه!
یونگی هنوز اونقدر سر جوابِ ردی که از امگای مورد علاقه اش شنیده بود غصه نخورده بود که خبر قرار گذاشتن جیمین همه جا پخش شد.
لحظه ای که این خبر لعنت شده به پرده های گوشش رسید، به یک آن کل بدنش یخ کرد و نگاهش قفل گوشه ای مجهول شد.
جیمین واقعا توی رابطه بود؟
بخاطر همین بهم جواب منفی داد؟
اون آلفای خوش شانس کی میتونه باشه؟
پس بلافاصله این خبر رو سرچ کرد تا حداقل عکس هاشون رو ببینه.
"پارک جیمین، مدل کمپانی RJ با لی وونهو آیدل کیپاپ، قرار میگذارد"
فقط کافی بود تا اسم اون آلفا رو سرچ کنه تا حقیقت و حرف های تلخ جیمین، بار دیگه مثل پتک توی سرش کوبیده بشه...
مردی با قد بلند و هیکلی بزرگ و عضلانی که معروف و محبوب بود.
همون چیزی که جیمین میخواست
همون چیزی که یونگی نبود.....انگشتش با بی رمقی روی صفحه گوشی کشیده شد تا عکس های لو رفته از قرار عاشقانه اونها رو نشونش بده.
یه ماشین لوکس
یه رستوران درجه یک
یه آلفای معروف
یه........آهی کشید و گوشی رو توی جیبش برگردوند.
با بیحالی و سرعتی آهسته دوربین و وسایلش رو توی کیف مخصوص به خودش چید.ولی ناگهان در اتاق باز شد و مردمک هاش سمت در برگشت.
_ اینجایی مَرد! کل کمپانی رو دنبالت گشتم!
هوسوک با همون حالت سرحال و قبراق خودش، سمتش رفت.نگاهی به چهره غمگین یونگی انداخت و حال خودش هم گرفته شد:
_ روبه راهی...؟
سری تکون داد و زیپ کیف رو بست. هوسوک کمی این پا و اون پا کرد و در آخر گفت:
_ هستی امشب بریم بیرون؟ یه بار جدید تو گانگنام باز شده. خیلی سر و صدا کرده
_ باشه برای یه وقت دیگه.....
_ ....خیلی خب....به منظور احترام سری برای اون بتا تکون داد و اتاق رو ترک کرد....
.
.
.
.
.بینی سرخش رو بالا کشید و همون طور که سعی داشت اشک های سمجش رو نادیده بگیره، لیوان حاوی سوجو رو یک نفس سر کشید.
برادر هاش از فاصله ای نه چندان دور، با تاسف به وضعیت کوچکترین برادرشان نگاه میکردن.
_ بنظرت رد شده؟
_ شک نکنزیر گوش هم پچپچ کردن و در آخر حاضر شدن پیش برادر شون برن. پشت میز نشستن و نگاه خیس و خمار یونگی برای ثانیه روی چهره هر مرد نشست.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...