Taehyung's P.O.V:
_ بلند شو دیگه آلفای تنبل!
با لجبازی ملحفه رو روی سرم کشیدم و به جونگکوک پشت کردم. اما لحظه ای بعد جسم نسبتا سنگینش روی من افتاد. با حرص، مثل بالش بغلش کردم و بین بازوهام فشردمش. صدای جیغ و داد های ساختگیش تو کل خونه پیچید.بی توجه به عزاداری هاش، گوشتِ نرم لپش رو بین دندان هام گرفتم و آهسته گازی بهش زدم؛ در نتیجه، بار دیگه صدای جیغ هاش بلند شد.
خب، اینم نحوهِ شروع صبح های من بود....
یادمه توی دوره ای از زندگیم، این من بودم که این بچه رو برای روزِ کاریش آماده میکردم.
و حالا این جونگکوکه که با پریدن روی منِ بدبخت، بیدارم میکنه تا برای رفتن به کمپانی آماده بشم.بعضی وقت ها دلم میخواد تمام 24 ساعت هفته رو مثل یه بادیگارد سرپا باشم و جونم رو ریسک کنم، تا اینکه برنامه کاریِ فشردهِ شغل جدیدم رو انجام و تحمل کنم!
ساعت ها دوام آوردن زیرِ میکاپ های سنگین و رژیم های مضخرف واقعا به روحیاتِ من نمیخورد.
جونگکوک چطور میتونست تمام این هارو تحمل کنه؟!البته جای شکرش باقی بود که توسط کامنت های مخرب مردم مورد حمله قرار نمیگرفتم.
شاید چون آلفا بودم؟ خب این چیزی بود که چری بهم میگفت.
"_ مردم عاشق آلفام شدن! چون اون واقعا خیره کننده ست!
نمیتونستم قرمزی گوش هامو برای این تعریف هاش مهار کنم، پس فقط در سکوت ازشون لذت میبردم.
حتی سعی میکردم با این شرایط جدید هم کنار بیام. این شغل در کنار تمام سختی هاش، حقوق خوبی داشت!
جدا از حقوق ایده آلش، پرستیژ جالبی برام ساخته بود. چیزی که گوشه و کنار ذهنم دوست داشتم روزی بهش برسم.
یه شغل خوب
یه حقوق خوب
یه خونه خوب
یه شخصیت اجتماعیِ خوب
تمام اینها در کنار فرد مورد علاقه ام.خب، تونسته بودم بهش برسم. نه کاملا، ولی رسیده بودم.
طبق توصیه های یونگی هیونگ، من و کوک خیلی خوب توسنته بودیم تقسیم کار کنیم.
درآمدی که داشتیم برای داشتن یک زندگی پر از رفاه کافی بود و حتی میتونستیم پسانداز کنیم.شاید بتونم یه خونه بزرگتر و لوکس تر برای امگام فراهم کنم....؟
اینجوری از درون بیشتر احساس راحتی و آرامش میکردم._ هوسوک هیونگ واقعا انجامش داد.
صفحه مورد نظرش از مجله مد و فشن رو باز کرد و به طرفم گرفت.
همون طور که لقمه توی دهانم رو میجویدم، به صفحه باز شده نگاه کردم:
_ میبینی؟ واقعا عکس هامون رو رو به روی هم توی یه صفحه گذاشته!با لبخند سری تکون دادم و اون با هیجان شروع کرد به ورق زدن:
_ اون عکسی که دیروز سر عکسبرداری باهات گرفته بودم رو پست کردم. میدونی مردم چی صدامون میکنن؟
_ چی؟
با دهان پر پرسیدم و اون با شادی ادامه داد:
_ زوج افسانه ای! البته لا به لاشون زوج اشرافی هم بود!
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...