Yoongi's P.O.V:
اون....خیلی خسته و ناراحت بنظر میاد....
کاریزمایی که قبلا داشت، الان کمرنگ شده و بیشتر شبیه کسی بنظر میاد که محتاج به یک آغوش صادقانه ست.البته من حاضرم با کمال میل انجامش بدم. ولی خب، اون دیواری که دورش رو احاطه کرده، مانع ام میشه.
در طول عکس برداری، کاملا ساکت و گوشه گیر بود.
و نگاهش....
وقتی مردمک های خسته و غمیگنش به لنز دوربین نگاه میکرد، باعث میشد قلبم با نارضایتی توی خودش بپیچه.
حتی گرگم با ناراحتی تو خودش گوله میشد و زوزه میکشید....._ میشه میکاپم رو کاملا پاک کنین؟
با صدایی آهسته، از پسرکی که مسئول میکاپش برای اون روز بود، پرسید و اون سری تکون داد و جیمین طوری که انگار اصلا عجله ای نداره، روی صندلی منتظر نشست.پس منم سرعت جمع کردن وسایل و دوربینم رو کُند کردم.
_ تموم نشد؟
نیم نگاهی به جینیانگ انداختم و سری به طرفین تکون دادم. اون ساعت مچی اش رو چک کرد و نگاه عجولش رو با جیمین داد.
_ دیگه کارش تموم شده. اگه میخوای خودم میرسونمش
چهره اون بتا روشن شد و با ناباوری پرسید:
_ واقعا؟!
_ آره. تو میتونی بری
_ ممنون یونگی! پس من باقی وسایل رو داخل ون میذارم و میرم.با لبخندی محو سری برای تکون دادم و اون با شتاب وسایل و کیف هارو بغل کرد و از سالن خارج شد.
کیف دوربین رو روی شانه ام انداختم و منتظر جیمین ایستادم.وقتی کار میکاپآرتیست تموم شد، جیمین با حرکات ظریف و آرومش از روی صندلی بلند شد و بعد از اینکه از پسرک تشکر کرد، نگاهی به من و اطراف کرد.
_ جینیانگ شی کجاست؟
وقتی به انداخته کافی نزدیکم شد، با کنجکاوی پرسید و با اون گوی های مظلوم و درشت شده اش، منتظر بهم نگاه کرد.الهه ماه.....بدون اون گریم و میکاپ، حتی صد برابر معصوم تر و زیبا تره!
نفسی گرفتم و نگاهم رو ناشیانه از چهره دلرباش دزدیدم. گلویی صاف کردم و بلخره بهش جواب دادم:
_ خب، مثل اینکه کار داشت، پس زودتر رفت....
اون سری تکون داد و طوری که انگار نمیدونست الان بدون اون منجیر باید چیکار کنه، کمی این پا و اون پا کرد.اوه الهه ماه.....این ورژن بامزه و تاینی پارک جیمین برای منِ بی جنبه زیادی شیرینه!
سمت خروجی سالن قدم برداشتم و اون پشت سرم راه افتاد.
در رو براش باز نگه داشتم با لبخندی نخودی و ریز ازم تشکر کرد.قرار بود همینطور به ناز و دلبری هاش ادامه بده!؟
بعد از اینکه فرایند؛ باز کردن در آسانسور، رفتن به پارکینگ، باز کردن در ون و سوار شدن تمام شد، بلخره راه افتادیم.
البته نه به مقصد خونه اون امگا!
قرار نبود با این حال خراب تو اون خونه رهاش کنم!اون وقتی متوجه شده که مسیر مون بر خلاف دفعات پیش متفاوت و جدیده، با کنجکاوی به بیروی نگاه کرد:
_ یونگی شی؟
با لحنی که برام به شدت کیوت بود، پرسید و باعث شد نگاهم لحظه ای از خیابان کَنده بشه و روی صورت کنجکاوش بشینه.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...