Writer's P.O.V:
با باز شدنِ در خونه، جونگکوک با قدم های محکم وارد شد!
_ جیمینی هیونگ!!
لبخندِ مو وانیلی بخاطرِ لحن خشمگین امگای آلبالویی، محو شد. یونگی با سوال به طرف تهیونگ برگشت و آلفای کوچیک تر هم با چهره ای دلخور، پشت سرِ جفت عصبانیش، داخل شد.مو قرمز، جلوی جیمین که روی مبل نشسته بود، ایستاد و انگشتِ مأخذِ گرش رو به طرف هیونگش گرفت:
_ ازت انتظار نداشتم هیونگ! چطور تونستی این کارو با من بکنی؟!
جیمین با چهره ای گیج، به یونگیِ از همه جا بیخبر و تهیونگِ اخمو نگاه کرد._ آم....درباره چی حرف میزنی کوکی؟
مو قرمز با ناباوری چشم هاش رو گرد کرد:
_ ها! هیونگ! من باید از هوسوک سونبه خبرِ نینی دار شدنت رو بشنوم؟!
مو وانیلی پشت هم پلک زد و در آخر تک خندی از بین لب هاش فرار کرد.
_ نخند هیونگ! من در حدی ترین حالت خودم هستم!!سه مرد دیگه با قلبی که بخاطر بامزگیِ مو آلبالویی ضعف رفته بود، لبخندی بهش زدن و جیمین به کنارش اشاره کرد:
_ بیا اینجا فسقلیِ هیونگ. ما خودمون تازه یک هفته ست متوجهِ این کوچولو شدیم
کوک پشت پلکی نازک کرد و کنار مو وانیلی نشست._ ولی باید بهمون می گفتی هیونگ! باید همون روز بهم میگفتی! میخواستم با نینی آشنا بشم!
امگای کوچکتر با گله و شکایت به خودش و تهیونگِ همچنان اخمو اشاره کرد. جیمین ابرویی برای چهره دلخورِ آلفای دارچینی بالا انداخت:
_ تو چرا ترش کردی؟!
_ شاید چون دلخورم؟!
جیمین چشم هاش رو ریز کرد و در جواب تهیونگ حرکتش رو تقلید کرد._ خیلی خب....ببخشید. خوبه؟!
لبخندی به کوک زد و آروم گونه اش رو بوسید:
_ متاسفم پسرم
_ اشکالی نداره هیونگی
جونگکوک با حالتی لوس گفت و به جیمین نزدیک تر شد. مو وانیلی با دستش با تهیونگ اشاره زد و آلفا سمتش رفت:
_ تو هم ناراحت نباش درازِ زشتِ من
جیمین صورت خندانش رو با اخم جایگزین کرد و بعد از زدن اسپنکی محکم به باسن آلفای دارچینی، با جدیت گفت.
تهیونگ هیسی کشید که با درد باسنش رو مالید._ چند وقت شه هیونگ؟ دختره یا پسر؟
جیمین خندید:
_ هنوز خیلی کوچولو ئه عزیزم. اندازه نخوده
کوک با چشم هایی اکلیلی لب هاش رو به پایین تاب داد و کفِ دستش رو روی شکمِ تخت جیمین گذاشت:
_ چقدر کوچولو و کیوته...مگه نه تهته؟؟
_ امیدوارم به یونگی هیونگ برهتهیونگ با چهره ای امیدوار گفت و باعث محو شدنِ لبخند جیمین شد:
_ باید محکم تر میزدم در کونت؟!
تهیونگ روش رو برگرداند و به سمت یونگی که در سکوت و لبخند نگاه شون میکرد، برگشت._ سختت نیست هیونگ؟ حس میکنم جیمین قراره سرت رو به عنوانِ یک امگای باردار بِبُره
_ فعلا که اذیت نمیکنه.....آرومه
_ امیدت به الهه ماه باشه. الان تازه اول شه. صبر کن یک ماه بگذره،.....حسابی لج میگیره
یونگی بی صدا به چهره وحشت زده تهیونگ خندید و سری به طرفین تکون داد:
_ اصلا اشکالی نداره
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...