Jimin's P.O.V:
از پنجره به بیرون نگاهی انداختم. رایحهِ خوش شکوفه های بهاری، بینی ام رو قلقلک میداد.
بلخره بعد از روزها انتظار، فصل بهار فرا رسید.
فقط خودم و الهه ماه خبر داریم که چقدر منتظر این لحظه بودم.لحظه شروعِ؛ کالکشن بهاره.
اگه همه چیز طبق آینده نگری های من به جلو پیش میرفت، بلخره به اون جایگاهی که سال ها حسرت و آرزوش رو داشتم، میرسیدم.
اینکه اولین مدل امگای توی این کشور ضدامگا بشم!
اینکه بخوای توی کره جنوبی امگا باشی و به پست و مقامی برسی، همیشه در حد یک خیال پوچ و شیرین باقی میموند.ولی من آدم خیالات نیستم!
میخوام بدستش بیارم!
تجربه اش کنم!
میخوام مزه اش رو زیر دندان هام حس کنم!
در ضمن تا وقتی که با قدرتم توی صورت تمام اون آلفا هایی که تحقیرم کردن، نکوبم، قرار نیست عقب بکشم!
باید تمامِ خودم رو توی این کالکشن نشون بدم تا توجه بقیه رو جلب کنم.
و مطمئنم که از پسش بر میام.
در واقع بدنم خوب بلده باید چطور خودش رو به نمایش بزاره.
بدنم....خیلی خوب میدونه چطور زیبایی هاش رو به رخ بقیه بکشه!این چیزیه که اون آلفا های خیکی هیچ وقت بهش ایمان نیاوردن:
اینکه تمامِ زیبایی ها توی امگا ها جمع شده.
بین پیچ و تاب بدن های ظریف و مینیاتوری شون!
نه توی هیکل گنده و عضلانی آلفا ها یا حتی بدن معمولی بتا ها!امگا ها نماد زیبایی هستن!
مخصوصا اگه امگای مذکر باشه!من میدونم چطور باید از این نعمتی که الهه ماه بهم بخشیده استفاده کنم!
فقط چند ساعت مونده تا شروع نمایشم و بعد از اون فقط باید منتظر تماس هایی باشم که با کمپانی گرفته میشه و حامل چنین خبریه:
"مدل امگای شما رو برای تبلیغ فلان برند میخوایم"مطمئنم که بدستش میارم!
حتی اگه کارم رو اونقدر بی نقص انجام بدم، میتونم از شر تبلیغات سطح پایین هم خلاص بشم.
یه چیز بزرگتر
یه چیزی....مثل سفیر یک برند فوق مشهور!آره!
من اینو میخوام!
و به چنگش میارم!قدم هام رو سمت سالنی که حداقل باید پنج دقیقه پیش درش حاضر میشدم، تند کردم.
ولی انگار قرار نبود پام رو وارد اون سالن کنم.
چرا که از زمین و آسمون داشت برام بد شانسی میریخت!تنها چیزی که الان اصلا دلم نمیخواست باهاش رو به روش بشم این آلفای پیره!
_ اوه ببین کی اینجاست!
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...