Yoongi's P.O.V:
زمانی که جیمین با ملایمت بهم گفت که ممکنه بهم سخت بگذره، زیاد جدی نگرفتم. چون متوجه منظورش نشده بودم...
ولی همین که خبر قرار گذاشتن مون توی فضای مجازی پخش شد، فردای اون روز تازه فهمیدم منظور امگام چی بوده!
صبح برای خریدن نوتلا و مربای تمشک راهیِ سوپرمارکت شدم و تمام طول راه، حس میکردم عده ای در حال تعقیب منن...
پس با حس ترسی که آروم آروم داشت عضلاتم رو به لرزش در میآورد، بدون معطلی به خونه برگشتم و این موضوع رو با جیمینِ خوابآلود در میان گذاشتم:
_ استاکر عزیزم....استاکر ها دنبالت راه افتادنبیخیال، خمیازهِ طولانی و پر سر و صدایی کشید و به اطراف نگاه کرد:
_ پس...مربا و شکلات من کو؟
_ .....خب...شاید ترسیدم و نرفتم بخرم؟
با گیجی پلک زد و یهو با چشمانی گرد شد نالید:
_ چاگیا! من الان چی بخورم!؟
_ کلی چیز دیگه توی خونه هست وانیلبا بداخلاقی و لب هایی که به پایین تاب گرفت بود، پشتش رو به من کرد و از آشپرخونه بیرون رفت.
بی صدا به حرکات و رفتارش خندیدم و همون طور که پالتوم رو در می آوردم، با نگاهم دنبال ماگش گشتم.بعد از آماده کردن دمنوشش، راهیِ سالن شدم و کنارش روی مبل جا گرفتم.
_ وقت دمنوش ته زندگیم
بی توجه بهم، با جدیت کانال های تلوزیون رو عوض کرد تا به tvn برسه و بتونه کیدرامای کلیشه و آبکیش رو با لذت نگاه کنه.لبخندی به نیمرخش زدم و لب هام آهسته روی گونه اش نشست.
_ کامان بیبی.....نمیخوای که سردرد بگیری؟
از کنار چشمش نگاهی بهم انداخت و با اخم بوسه ای روی بینی ام زد:
_ اینقدر شیرین کاری نکن. من هنوزم گرسنه ام
_ میتونیم کیک درست کنیم؟
_ من بلد نیستم
_ بهت یاد میدم عزیز دلِ یونگیثانیه ای مکث کرد و با تردید گفت:
_ ممکنه کیک رو خراب کنما....یا حتی آشپرخونه رو منفجر کنم
با لذت به چهره مظلوم و نگرانش خندیدم و دستی به موهای توهم گره خورده و ژولیده اش کشیدم:
_ فدای سرت عزیزکم
_ ولی اونجوری بازم شکمم خالی میمونه یونگی....
نالید و خودش رو روی مبل رها کرد.دراما کوئین!
_ میدونی که یه رستوران خانوادگی داریم...هوم؟ هیچ وقت قرار نیست بذارم شکم نازنینت خالی بمونه تولهِ شکمو
بلند شدم و راه آشپزخونه رو در پیش گرفتم:
_ حالا هم بیا کمکم کن فسقلی.
.
.
.
خب....جیمین واقعا کیک رو خراب کرد.نگاهی به کیک وا رفته و سر و وضعش انداختم.....
نوک بینی و گونه راستش از آرد سفید شده بود و پیشبندی که دور کمرش بسته بود کمی بزرگتر از سایز استانداردش بود.
لب هاش رو با شرمندگی و بغض روی هم فشرد و لم هاش بیرون زد.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...