Writer's P.O.V:
چه چیزی میتونست آرامش جفت جوان رو بهم بزنه؟
حتما نباید انتظارِ شخص یا چیز عجیبی کشید، اشتباهات و سهل انگاری اونها به اندازه کافی برای برهم زدن این آرامش خطرناک بود.
شاید اگه فقط یونگی زودتر بحثِ "ازدواج" رو مطرح میکرد، وضعیت اونها الان این نبود.
یا حتی اگه جیمین بدون توجه به شرایط خودش، به وضعیت یونگی توجه میکرد و یک طرفه تصمیم نمیگرفت، جو خونه شون اینطور بهم نمیریخت.توی رابطه درکِ دوطرفه لازمه.....چیزی که آلفا و امگا، رو به فراموشی سپرده بودنش....
_ هنوزم برای ازدواج تون تصمیم نگرفتین؟
با سوالی که توسط آقای مین، در کمال خونسردی، سر میزِ شام پرسیده شد، فک یونگی و جیمین از حرکت ایستاد و هردو با دهان پر، برای چند ثانیه متوالی به آلفای میانسال نگاه کردن.مسلما یونگی انتظار این سوال رو داشت. اما جیمین؟
اینطور که مشخص بود، فقط خانواده خودش نبود که انتظار خبر و تعیینِ روز ازدواجِ شون میکشیدن.با اینحال، لبخندی محترم روی لب هاش نشوند و بعد از اینکه با دستمال گوشه لبش رو پاک کرد، با آرامش توضیح داد:
_ فکر نمیکنید برای این تصمیم مقداری زوده؟
_ حدود 7 ماهی میشه که همدیگه رو میشناسید. فکر میکنم به شناخت کافی از همدیگه رسیدین. اینطور نیست؟مین، ثانیه ای کوتاه نگاهش رو به چهره آرومِ امگای وانیلی داد و دوباره روی غذاش متمرکز شد.
_ من و یونگی فکر میکنیم که زود باشه.
یونگی در سکوت با غذاش بازی میکرد و منتظر بود که ببینه امگاش دیگه چه تصمیمی رو جای هر دو نفرشون گرفته:
_ و میتونم بدونم چرا؟
_ البته.....فعلا توی مرحله ای از زندگی مون هستیم که شرایط مناسب برای ازدواج رو نداریم. این تصمیم بخش مهمی از زندگی ماست، باید سر فرصت و در آرامش درباره اش فکر کنیم.
_ خب، ما تا کی باید منتظر بمونیم؟
_ تا زمانی که خودمون حس کنیم برای این کار آماده ایم.میز در سکوت فرو رفت و آقای مین، نیم نگاهی به چهرهِ گرفتهِ پسرش انداخت.
جیمین با دیدنِ جو به وجود اومده، لبخندی زد و با لحنی سرحال گفت:
_ ما همین الانش هم باهم زندگی میکنیم. پس چه فرقی میکنه که رابطه مون روی کاغذ نوشته بشه یا نه....
اما این حرف اصلا کمک کننده نبود. چرا که یونگی با دلخوری نگاهش رو به جیمین داد و مو وانیلی، با همون لبخند سمتش برگشت.
_ مگه نه یونگی؟همه نگاه ها روی یونگی نشست و آلفای جوان، همچنان با لب هایی چفت شده به امگاش خیره بود.
جیمین انتظار چه جوابی رو داشت؟ یونگی واقعا نمیتونست توی جمع باهاش مخالفت کنه و وجه اش رو خراب کنه.پس فقط سری تکون داد و دوباره مشغول بازی با غذاش شد.
این حرکتش روی لبخندِ ساختگیِ جیمین هم تاثیر گذاشت و محوش کرد.
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...