ᬊᬁ69: I'm so sorry

1.4K 349 577
                                    

Writer's P.O.V:

با گیجیِ نسبی که نتیجهِ الکلی بود که دیشب وارد خونش شده بود، رمز در رو زد و وارد خونه شد.

هنوز کامل از بین چهارچوب نگذشته بود که رایحه غلیظ و شیرینِ وانیل و عسل، که کل فضای واحد رو دربر گرفته بود، به مشامش رسید.
با گیجی به اطراف نگاه کرد و با دقت بو کشید.

"_ نزدیکای هیت مه...."

صدای مظلوم جیمین، مثل زنگ توی گوشش صدا کرد و باعث گرد شدن چشم های یونگی شد.
_ لعنت-....

با غریزه اش رایحهِ مورد علاقه اش رو دنبال کرد و به درِ نیمه باز اتاق شون رسید.
لبِ باریکش رو گزید و با تردید در اتاق رو باز کرد.
قلبِ مجنونش با درد تو خودش جمع شد و باعث شد مرد با شرمندگی اخمی کنه...

امگاش مثل جنین تو خودش جمع شده بود و با بی قراری نفس میکشید.
بی صدا به تخت خواب نزدیک شد و به لباس هاش که به طرز شلخته ای دور بدن مرطوب جیمین چیده شده بود، نگاه کرد.

اون داشت چه غلطی میکرد!
امگاش رو توی هیت تنها گذاشته بود و وانیل کوچولوش برای اینکه بتونه زیر درد و دوری آلفاش طاقت بیاره اینطور ناشیانه براش خودش آشیانه درست کرده بود....

تیشرت خاکستری رنگی توی مشتش، نزدیک صورتش مچاله شده بود، جوری که با هر دم رایحه ضعیف بلوطِ یونگی وارد ریه هاش میشد.

به آرومی کنارش، روی تخت نشست و به اخمِ ظریفی که به نشونه درد بین ابرو های کم پشتِ مو وانیلی بود، نگاه کرد.

با ملایمت موهای نمدارِ امگاش رو نوازش کرد و طولی نکشید که پلک های نیمه خیسهِ مرد کوچکتر از هم فاصله گرفت:
_ آلفا...؟
_ متاسفم وانیل...

لب هاش تابی به پایین گرفت و چشم هاش مثل تمام دقایق شب گذشته، لبریز از اشک شد:
_ تو کجا بودی؟ میدونی من و جیمین چقدر درد کشیدیم؟
بار دیگه چشم های یونگی گرد شد.

"من و جیمین" ؟؟!

یعنی کسی که داشت مثل ابر بهاری در سکوت اشک می‌ریخت امگاش بود؟!
چرا باید برای اولین بار اینطور دردناک امگای لوسش رو میدید؟

با بی طاقتی بدنِ لرزان و ضعیف جفتش رو مثل نوزاد به آغوش کشید و محکم بین بازو هاش فشرد.
_ متاسفم عزیز دل یونگی....واقعا متاسفم

امگا با مظلومیت صورتِ خیسش رو توی گردنِ مرد فرو برد تا بلخره بعد از یک شب بتونه رایحه آلفاش رو قوی نفس بکشه.

یونگی با بغضی که بخاطر وضعیت دردناک جیمین و عذاب وجدانی که داشت، توی گلوش جمع شده بود، موهای وانیلی رنگش رو نوازش کرد و همون طور که خودش رو مثل گهواره تکون میداد و زیر لب تکرار کرد:
_ معذرت میخوام عزیزکم....منو میبخشی؟

امگا مثل جنینی خودش رو توی بغلِ بزرگ و گرم مردش مچاله کرد و با گریه نالید:
_ جیمین دیشب میخواست کاهنده به خودش تزریق کنه....

Love me [Yoonmin]~|completedWhere stories live. Discover now