Writer's P.O.V:
یونگی ظرف میوه های پوست گرفته رو کنار جیمین، روی کاناپه گذاشت و مو وانیلی با حالتی لوس، و لحجهِ بامزهِ کره ایش گفت:
_ تنکیو~مرد تو دلش برای شیرینی امگا ضعف کرد و محکم لب های غنچه شده اش رو بوسید، و سپس به آشپزخونه برگشت.
جیمین با لذت توت فرنگی های درشت رو بین لب هاش گرفت و مشغول چک کردن ایمیل هاش شد.
_ چاگیااااا
با صدای بلندی مردش رو صدا کرد تا گوشش برسه:
_ بله وانیل؟
_ داره ظهر میشه. یه وقت دیرت نشهیونگی همون طور که محتویات سس رو هم میزد، با لبخند جواب داد:
_ زنگ زدم و مرخصی گرفتم عزیزکم. نگران نباش
_ چرا؟؟
با لحنی پرسشگر که کاملا ساختگی بود پرسید و برای شنیدن جواب آلفا گوشش رو تیز و صدای تلوزیون رو کم کرد:
_ چطور میتونستم توله شیرینم رو ول کنم و برم کمپانی؟جیمین با لبخندی که سعی داشت کنترلش کنه، ناخن شَستش رو بین دندان هاش گرفت.
_ من خوبم هانی....باید میرفتی
با اخم و لحنی ناراضی که تماما ساختگی بود گفت و منتظر جوابِ آلفا موند:
_ حال تو مهم تر از عکس های کمپانی عه. حالا هم دیگه اینقدر نگرانش نباش.
_ باشه...با ذوق لبش رو گزید و از پشت به شونه های پهنِ مرد نگاه کرد. لب هاش رو برای کنترل لبخند عریضش غنچه کرد و توجهش رو به صفحه گوشی داد.
_ یه سه روز مرخصی گرفتما....جینیانگ کلی کار ریخت رو سرم
با اخم غرغر کرد و با کلافگی گوشی رو روی کوسن ها انداخت.برش نسبتا بزرگی از سیب سبز رو به سختی توی دهانش چپوند و با سرگرمی سمت آشپزخونه رفت.
حوصله داشت سر میرفت و تنها گزینه موجود اذیت کردن آلفاش بود...یونگی با حس کردن حضور امگاش، نگاهِ سریعی به پشتش انداخت:
_ هوم...چیزی شده؟ گشنته؟ الان نهار آماده میشه وانیل
اما جیمین با به یاد آوردن چیزی، چهره شیطونش با اخمی کمرنگ جایگزین شد:
_ تهش برام کامل تعریف نکردی چی شدیونگی همون طور که رشته های پخته شده رو آبکش میکرد، با حواس پرتی گفت:
_ چی رو؟
_ تصادفِ دیشبتحرکاتِ دست مرد آروم شد و گلویی صاف کرد:
_ چرا اینقدر پافشاری میکنی....گفتم که، یه چیز جزئی بود.
_ خب...همونو بهم بگو
_ فقط باعث میشه بیشتر نگران بشی
_ من همین جوریش هم نگرانم چون هیچی نمیدونم...!مو مشکی با درماندگی دست هاش رو روی سینک ستون کرد و نفسی گرفت. در آخر سری تکون داد و گفت:
_ خیلی خب عزیزم...چی میخوای بدونی؟
_ با کسی تصادف کردی؟؟
_ نه
_ پس چطور بود؟
_ یکی از جلو زد بهمچشمای امگا گرد شد:
_ خب؟؟
_ خب؟
_ خب بعدش چیکار کردی؟؟
_ ماشین رو جرثقیل برد تعمیرگاه
_ پس چطور اومدی خونه؟
_ هوسوک منو رسوند
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...