Yoongi's P.O.V:
توی دوران دبیرستان، همیشه من اون کسی بودم که توی جمع های شلوغ شنونده بود.
همکلاسی ها و دوستام با آب و تاب درباره پارتنر شون حرف میزدن. اینکه دیت شون چطور پیش رفت و دوست دختر یا دوست پسرشون چه کار هایی اون روز همراه شون انجام داد.
و خب،....من چیزی نداشتم که باهاشون به اشتراک بذارم.
پس فقط گوش میدادم. همین گوش دادن باعث شده بود اشتباهاتی که توی رابطه شون انجام میدادن، برای من تجربه بشه.
به عنوانِ یک آلفای بتا-نما، همیشه این حرکات رو از هم نوعان خودم میدیدم که؛ پارتنر شون رو بخاطر غرایز گرگ شون محدود میکردن.
راستش این موضوع خیلی برام عجیب بود.
چرا باید بخاطر غرایزم اون فرد رو محدود کنم و بهش سختی بدم؟!
فقط برای اینکه گرگم یکجا آروم بگیره و دیگه زوزه نکشه؟!
اون وقت این حرکات من چقدر میتونست بودن توی رابطه رو برای فرد مقابل سخت کنه؟"_ با اون شخص بیرون نرو گرگم ازش خوشش نمیاد
"_ نزدیک آلفا های دیگه نشو
"_ تنهایی جایی نروو هزاران گیر بیهوده دیگه که خودم به شخصه اصلا نمیتونم تحمل شون کنم!
پس برای خودم یک قانون طرح کردم؛ حق نداری بخاطر گرگت زندگی رو برای پارتنرت جهنم کنی!
و با تمام وجود سعی کردم بهش عمل کنم.نمیخواستم شرایط رو برای جیمین سخت کنم. اون بخاطر شغل و جایگاهش باید با افراد زیادی ارتباط داشته باشه و من اجازه این رو ندارم که بخاطر غرایز آلفا گونهام، مدام محدودش کنم.
پس تمام لحظاتی که گرگم بخاطر نزدیکی امگام به یک آلفای دیگه با خشم زوزه میکشید، تنها دستم رو مشت و با نفس های شمرده اون توله دردسر ساز رو آروم میکردم.
و الان؟
نه. واقعا دیگه توان کنترل گرگم رو ندارم.
وونهو رسما یک زنگ خطر برام بود و نمیتونستم نسبت بهش بی تفاوت باشم!چون محض رضای الهه ماه!
من متوجه حرکات اون آلفای لعنتی میشدم!اینکه چطور به بهونه ایفای نقشش، با لمس ها و نگاهِ هرزش وانیل کوچولوم رو آزار میداد!
و این موضوع که حرکات نفرین شده اش از نظر کارگردان طبیعی و بی نقص بود بیشتر باعث خشمم میشد. چرا که جیمین نمیتونست اعتراضی داشته باشه و مجبور بود در سکوت فقط تحمل کنه.
و بخش فاکینگ سختش عکس گرفتن از اون لحظات بود!
کاش فقط توانایی نابودی اون مرد رو داشتم....
یا حداقل میتونستم یکجوری از شر دست هاش راحت شم تا دیگه پوست جیمینم رو لمس نکنه....
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...