Yoongi's P.O.V:
مسلما وقتی موضوعی رو با خانواده و اطرافیان به اشتراک میذاری، بعد از مدتی باید شاهد پیشنهادات و انتقاد اون ها باشی.
حدود 7 ماه از آشناییِ من و جیمین میگذشت و این مدت زمانِ طی شده باعث شده بود خانواده ام انتظار عروسی مون رو داشته باشن..!
"_ کی قراره کارت دعوت تون رو بگیریم؟"
"_ الان 6ماه شده...تا کی میخوای صبر کنی؟"
"_ وقتشه این رابطه رو رسمی کنین"و هر بار من باید در آرامش و شکیبایی دست به سرشون کنم.
نه که خودم نخوامش....مسئله تصمیم جیمین بود.
تاحالا این موضوع رو پیشش باز نکرده بودم، ولی فکر نکنم موافق باشه....زود نیست؟
از طرفی اونقدر کارهاش فشرده و زیاد شده که وقتی برامون نمیمونه.
و من اصلا قصد نداشتم که تحت فشارش بذارم.رابطه مون همین الانش هم مطلوب و عالی بود. حالا اینکه روی برگه ثبتش نکرده باشیم چه فرقی میکنه؟
ولی، شاید باید بهش بگم؟ یکبار امتحان کردن ضرری نداره...نگاهم رو روی اندامش متمرکز کردم. با جینیانگ مشغول چک کردن کار های درون لیست بود.
_ 8 شب شروع میشه.
_ چی قراره بپوشم؟
_ گذاشتمش به عهده خودت. چطوره؟
_ عالیه!
_ خب، پس وقتی این عکسبرداریت تموم شد، باید برای مراسم امشب آماده بشی.
_ باشه.جینیانگ سری تکون داد و جیمین و استایلیست رو تنها گذاشت.
دخترک بعد از فیکس کردنِ یقه توریش، به سمتی رفت و من از فرصت استفاده کردم._ کارت کی تموم میشه؟
_ تا آخر امشب درگیرم. بعد از اینجا باید برای کالکشن پاییز آماده بشم.
_ به عنوان مدل؟؟
_ نه، به عنوان مهمان دعوت شدم.
میتونستم ذوق رو از توی مردمک های عسلیِ براقش ببینم._ بهت تبریک میگم مستر پارک
لبخندی بهم زد و همون لحظه دخترک با کمربندی برگشت. قبل از اینکه بخواد اقدامی بکنه، پیشنهاد دادم:
_ اگه دوست داشته باشین انجامش میدم
دختر ثانیه ای نگاه مون کرد و در آخر سری تکون داد:
_ اوه...حتما. خیلی ممنون!کمربند رو دستم داد و دور شد. جیمین با ابرو های بالا رفته بهم خیره بود:
_ فقط میخواستم کمک کنم
_ آره عزیزم....راست میگیبدون اینکه جوابش رو بدم، کمربند رو دور شلوارش پیچیدم و اون مثل همیشه مشغول بازی با موهام شد.
_ دوست دارم بدونم تهیونگ داره چیکار میکنه
از پایین نیم نگاهی بهش انداختم و اون ادامه داد:
_ فکر کنم خیلی استرس داشته باشه
_ خودت چی؟سرش رو پایین گرفت و تا بهتر بتونه منو ببینه:
_ وقتی داشتی برای کالکشن بهاره آماده میشدی استرس داشتی؟
_ به شدت! خودمم یادم نیست که دقیقا چند تا فنجون دمنوش خوردم تا بتونم اعصابم رو سر و سامان بدم!
YOU ARE READING
Love me [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و زیباش بود، این حقیقت رو که یونگی در سطح خودش نیست رو مثل پتک تو سرش می کوبید و تمام هدایا و احساسات...