<part 17>

328 51 4
                                    

توما«هی بچها، اونجا چیکار میکنین، بیاین این طرف میخوام یکیو بهتون معرفی کنم..»
و بعد از دقایقی پنج نفر به اون جمع اضافه شدن.

آریا بشدت کلافه شده بود و توما بیشتر رو مخش رژه میرفت، ناچار نگاهشو از صورت توما گرفت و به اون پنج نفر دوخت.

بالاخره توما دوباره به حرف اومد«این خوناشام جوان از پشت طلسم جنگلمون اومده و قراره اینجا بمونه، باخودم گفتم ما باهم دوستای خوبی میشیم برای همین آوردمش تا باهم آشنا شین»

همگی با کنجکاوی به آریا زل زده بودن و این آریا رو عصبی تر کرد، باید هرچه زودتر از اون جمع مزخرف دور میشد و به کلبه برمیگشت چون بودن کنار آلانون رو ترجیح میداد.

بعد از اندکی دختری با موهای قرمز و چشمهایی آبی شروع به حرف زدن کرد، لبخندی مضحک روزی لبش نشست که باعث شد اریا از همون نگاه اول احساس خوبی بهش نداشته باشه.

_«سلام، اسم من آلیاس»بعد به پسر کناریش که با چشمهای قرمز و لبخندی موقر به اریا میکرد اشاره کرد و دستشو رو سینش گذاشت«اینم اسکاته، دوست پسرم» بعد به پسری که چهره ای همانند اسکات ، چشمهایی قرمز و نگاهی نافذ داشت اشاره کرد«اونم جالیسه، برادر اسکات، اون دختر چشم سبز هم تیاست، خواهر این دوتا» بعد به پسری که کنار تیا ایستاده بود اشاره کرد«اونم آزمانه، دوست پسر تیا»

تیا《اوه الیا ماهم زبون داریم ها!!》

توما《البته اینم اضافه کنم که آلیا و آزمان جادوگر هستن》

آلیا بعد از خنده ای کوتاه به آریا همچنان با سکوت بهشون نگاه میکرد گفت«افتخار آشنایی با چه کسی رو داریم؟»

آریا با خودش گفت این دختر از توما هم بدتره، هنوز یک دقیقه از دیدارشون نمیگذشت و اون این همه صحبت کرده بود و اجازه ی حرف زدن رو به کسی نمیداد،اون سرشار از سرزندگی و انرژی بود،برعکس خودش....

ناچارابا صدای همیشه آرومش گفت«اسمم آریاست...»

*******

وت یادتون نره:)

اینم بگم پارتا کم کم طولانی میشن پس صبر داشته باشید فرزندانم.

 A boy made of ice Where stories live. Discover now