[چند ماه بعد ]آلانون 《چیشد...اجازه داد برین داخل؟》
توما سرشو تکون داد و با صدای آرومی گفت《نه》
آلانون نفسشو بیرون داد و به پیروی از توما روی صندلی نشست.
آلانون《جادیس چطور...خبری ازش شد؟》
توما دوباره سرشو تکون داد، آلانون به خوبی میتونست گرد غمی که بعد از برگشت از دنیای شیاطین به روی صورتشون پاشیده شده بود رو حس کنه، تو این چند وقت زمان به سختی سپری میشد انگار بغضی که به گلوی همشون نشسته بود بزرگتر میشد و التیام پیدا نمیکرد.
جادیس هم از اونموقع از دنیای شیاطین برنگشته بود خودشو گم و گور کرده بود، هیچکس خبری ازش نداشت.
اسکات از روزی که برگشته بود خودشو تو کلبه ی آریا زندانی کرده بود و کسی نمیدیدش، انگار همه میدونستن که نباید به اون محدوده نزدیک بشن چون با خشم اسکات مواجه میشدن، اون ترسناک شده بود.
آلانون اما نمیخواست به همین راحتی تسلیم شه، کتابی که تیا از اون دنیا با خودش آورده بود برداشت و برای هزارمین باز ورق زد.
توما《داری چیکار میکنی؟!》
آلانون آهی کشید و گفت《باید یه راهی برای برگشت آریا باشه!》
توما پوزخند تلخی زد و گفت《فقط داری خودتو امیدوار میکنی...لطفا بزار به درد خودمون بمیریم و بیشتر از این سختش نکن》بعد بلند شد و از کلبه بیردن رفت.
آلانون سری تکون داد و مشغول ورق زدن شد، قلبش از نبود آریا به درد میومد.
به ته کتاب رسید و خواست درشو ببنده که لحظه ی آخر چیزی به چشمش خورد به لبه ی ورقه ی آخر نگاه کرد،انگار که از دوتا کاغذ تشکیل شده بود.شمعی که روی میز بود رو برداشت و کنار صفحه گرفت، از اینطرف به صفحه نگاه کرد؛ میتونست کاغذ کوچیکی که بین اون دوتا ورقه ی چسبیده قرار گرفته بود رو ببینه.
با عجله سمت طاقچه رفت و چاقویی برداشت، با دقت اون دوتا صفحات که بطور ماهرانه ای بهم پِرِس شده بودن رو از هم جدا کرد و کاغذ نمایان شد.
سریع برداشتش و اون کاغذ تا خورده رو باز کرد.خط به خط که میخوند چشماش گرد تر میشد، کتاب رو روی میز گذاشت و با عجله به سمت قفسه هاش رفت ،قوطی کوچیکی که اندازه ی یه بند انگشت بود رو برداشت و به سمت کلبه ی اسکات رفت، درحین بیرون رفتن زنگ کلبه شو به صدا دراورد تا بچها جمع شن و بفهمن اتفاق مهمی افتاده.
کمی بعد همه روبروی کلبه ی سابق آریا که حالا اسکات داخلش بود ایستادن، آلانون میدونست که اسکات داخله پس چند ضربه به در کوبید اما صدایی نیومد.
آلانون《اسکات باید باهات حرف بزنم》
چند لحظه بعد صدای ضعیفی از پشت در شنیده شد《حرفی باهات ندارم،تنهام بزارین》

YOU ARE READING
A boy made of ice
Vampireاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...