سکوت برای مدتی طولانی شد،بحث درمورد آریا بود اما مغز آریا قفل کرده بود و کلمه ای نمیگفت ؛در عوض اسکات پشت سرهم لبخند ترسناک میزد ،حتی خودشم نمیدونست چه مرگشه.
گائو دستی روی پیشونیش گذاشته بود و چشماشو از سر حرص بسته بود دست دیگه شو تو هوا چرخوند و به دخترش گفت《هر کاری میخوای بکن ،فقط یادت باشه که تو جانشین من هستی پس سعی کن به قبیله مون لطمه نزنی》
مایا با شادی دستاشو بهم کوبید و گفت《آه ممنونم پدر مطمئن باش ما زوج خوبی برای هم میشیم》
شوک بعدی به همه وارد شد،فکر نمیکردن این قدر سریع پیش بره.
اسکات《هی ،صبر کن ببینم ...یعنی چی؟》
مایا با خوشرویی برعکس اسکات جوابشو داد《میدونم باورتون نمیشه که دوستتون قراره همسرم بشه...به هر حال این شانس بزرگ نصیبتون شده ،و چون الان خوشحالم شماها رو بجای پدرم میبخشم و تا روز عروسی باهاتون خوب رفتار میکنم 》
توما《ولی ما نمیتونیم اینجا بمونیم》
مایا《باید بگم که هرکی به این جنگل وارد بشه ،نمیتونه ازش خارج شه》بعد خنده ای بلند سر داد و رو به نگهباناش گفت《این عزیزان رو به اتاقشون راهنمایی کنید》
نگهبانان سفید پوش طنابها رو باز کردن و خواستن به سمت خروجی برن که مایا گفت《نامزد من رو به اقامتگاهش ببرید》
بعد با سر به نگهبانی اشاره کرد که آریا رو به سمت اتاقش هدایت کنه، که اسکات با صدای نسبتا بلندی گفت《ما همه با هم بودیم ،چرا باید اون تو یه اتاق دیگه باشه؟》
هارو با آرامش به جای مایا جواب داد《طبق رسومات نامزد شاهزاده خانم باید در اتاق جداگانه ای اقامت داشته باشن》
اسکات《هاه مسخره س!》
مایا با چشمای گرد شده صورتشو به طرف اسکات برگردوند و گفت《ببینم چی گفتی؟》
تیا با پا لگد کوچیکی به پای اسکات زد تا ساکت باشه ،بعد برای اینکه موضوع رو جمع کنه گفت《من عذرمیخوام ،برادرم وقتی هیجان زده س اینجوری رفتار میکنه...به هرحال ازتون ممنونیم》
اسکات خواست حرفی بزنه که توما محکم با آرنج کوبید تو شکمش و حرف تو دهنش ماسید.
.....
اتاقی که بهشون داده بودن بزرگ بود و تمام امکاناتی که لازم داشتن در اختیارشون بود.
همه با سکوت آزار دهنده ای روی صندلی های اتاق نشسته بودن و اسکات با قدم هاش اینو آزار دهنده تر میکرد.تیا《میشه بشینی ؟سرم داره گیج میره...اینجوری که چیزی درست نمیشه》
آزمان《درسته ،اون یه خوناشام قدرتمنده لازم نیست اینقدر نگرانش باشی اتفاقی براش نمیفته》

ESTÁS LEYENDO
A boy made of ice
Vampirosاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...