آریا به اتاقش برگشت و در رو بست. حس میکرد نفس کم آورده،سمت پنجره ی بزرگ اتاق رفت و بازش کرد. تو بدنش یه درد عجیب میپیچید ،خارش دستاش هم بیشتر شده بود.
هنوز بچها رو ندیده بود، نمیخواست نقشه رو باهاشون درمیون بزاره چون میدونست مخالفت میکنن.
دستاشو رو تاقچه تکیه داد و چشماشو بست.صدایی کنار گوشش شنید._《خوش میگذره؟》
شکه شده به عقب برگشت که اسکات رو دید ،نگاهشو دزدید ؛ کمی ازش فاصله گرفت و به سمت میز رفت.
آریا《اینجا چیکار میکنی؟》
اسکات پوزخندی عصبی زد و گفت《نه مثل اینکه واقعا بهت خوش میگذره که ما رو فراموش کردی》بعد نگاهی به سرتاپاش کرد و ادامه داد《لباسهای اشرافی هم بهت میاد》
آریا سکوت کرد و به گل های تو گلدون نگاه میکرد و نوازششون کرد و سعی کرد دردشو کنترل کنه، کاری که اسکات ازش متنفر بود ،بی اهمیت کردن...
اسکات《هی تو چت شده؟ باورت شده شاهزاده ای چیزی هستی؟ نکنه میخوای اینجا بمونی؟》
باز هم با سکوت مواجه بود ، آریا با کمال خونسردی نوشیدنی ای که روی میز قرار داشت رو توی لیوانی ریخت و خواست به سمت دهنش ببره که ناگهان از دستش گرفته شد و با صدای بلندی به زمین خورد و شکست.
تو یه لحظه چشمای به خون نشسته ی آریا روی چشمای عصبی اسکات که حالا چند وجب باهاشون فاصله داشت نشست ،حس نفرت تو وجودش جوانه زد ،نفرت از اون چشمای سرخ...مشت محکمِ دور از انتظاری به صورت اسکات زد که چند متر عقب تر پرت شد و به میز چوبی برخورد کرد و شکست.
بهت زده به آریا نگاه میکرد ،هنوز تو شُک حرکتش بود برای همین تلاشی برای بلند شدن نکرد.
آریا به خودش اومد ،متعجب به دستاش نگاه کرد ؛حالا بیشتر از خودش می ترسید...می ترسید که به بقیه آسیب بزنه ، خواست فاصله شو با اسکات حفظ کنه تا آسیبی بهش نزنه برای همین جلو نرفت و در عوض داد زد《خدمتکارا بیاید ایشون رو به اتاقشون ببرید》
چند نفر از نگهبانان سفید پوش داخل شدن و اسکات بهت زده رو بلند کردن که دستشو کشید ،چهرش مثل سنگ شد و با صدای سردی گفت《لازم نکرده خودم میرم》
بعد خون توی دهنشو روی زمین تف کرد و پشت به آریا با گامهای بلند اتاق رو ترک کرد.
......
تیا 《حدودا دو روزه که اینجاییم ،باید هر چه سریعتر یه نقشه ی لعنتی بکشیم و از اینجا بریم ؛الکی داره وقتمون تلف میشه اونوقت شما مثل افسرده ها نشستین و لام تا کام حرف نمیزنین》
آزمان نفس عمیقی کشید و درحالیکه از پنجره به بیرون نگاه میکرد گفت《نمیتونیم همینجوری با یه نقشه ی الکی بزنیم بیرون، شاید اون بیرون هزاران سرباز باشه ...اونوقت اگه حین فرار بگیرنمون کارمون ساخته س》

YOU ARE READING
A boy made of ice
Vampireاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...