<part 59>

250 42 9
                                    

توما《هی چیزی فهمیدی؟》

اسکات《اره اما مطمئن نیستم...فکر کنم سمت قلعه ی شیاطین رفته باشه》

توما《حالا چیکار کنیم؟》

اسکات《هیچی ،شما طبق نقشه پیش برید، خودم یه راهی پیدا میکنم》

بعد ارتباط رو قطع کرد ، به اطراف نگاهی انداخت.مطمئن بود که اریا از در شرقی رفته چون اگه از در غربی بیرون میومد با اونا برخورد میکرد.
پس به سمت جنگل خشکیده  و بی انتهای روبرو قدم برداشت.

....

جامی از خون تازه تو دستاش خودنمایی میکرد، باصدای بلندی خندید ؛ خبرای کارگزار خوشحال کننده بود ،حالا شانس با پای خودش به سمتش میومد.

مدت زیادی بود که سرگرمی ای نداشت و بازی ای که راه انداخته بود حسابی سرگرمش میکرد.

با صدایی رسا گفت《با اینکه سرگرم شدم اما کم کم داره حوصلم سرمیره》

_《دستورتون چیه سرورم》

کمی به فکر فرو رفت و گفت 《 نقشه رو جلوتر بنداز ،دیگه نمیتونم صبر کنم، باید کارمو زودتر تموم کنم》

_《اطاعت سرورِ من》

....

حس میکرد چند روزیه تو جنگل پیش میره اما مسیر روبرو همچنان بی انتها بود، به نقشه نگاه کرد،طبق نقشه باید مستقیم به راهش ادامه میداد تا از جنگل عبور کنه و به سمت قلعه بره.
هوای اطراف خنک بود و گهگاهی بادی بین درختای خشکیده می وزید و صدایی عجیب میداد.

خسته شده بود، روی زمین نشست و سرشو به درختی تکیه داد.اون خوناشام قوی ای بود اما بدون خون حس میکرد نیروهاش کم شدن و دیگه مثل قبل نیست.

دست به سمت لباسش برد و قوطی ای که آلانون بهش داده بود دراورد به امید اینکه چیزی از قرصها باقی مونده باشه.

به قوطی نگاه کرد، توپی سیاه و کوچیک ته قوطی خودنمایی میکرد؛ اونو تو دهنش انداخت و چشماشو بست تا کمی استراحت کنن.

نور ضعیف ماه از لابه لای شاخه ها به صورتش میتابید و اونو رنگ پریده تر جلوه میداد.
لبای خشکش رو تکون داد و آروم زمزمه کرد《 کجایی پسر ،چرا نبودت اینقدر اذیتم میکنه》

بعد لبخند کوچیکی زد و گفت《نمیتونم عاشق پسر تخسی مثل تو شده باشم مگه نه؟》
بعد توی افکارش غرق شد .

ناگهان صدای خش خشی از پشت سرش بلند شد ، چشماشو اروم باز کرد و نفسشو حبس کرد تا بهتر صدا رو بشنوه .صدا نزدیک تر میشد دستاشو آماده ی حمله کرد.

حالا دیگه درست پشت سرش بود، با یه حمله ی سریع به عقب برگشت و گردن شخص روبروشو تو دستاش فشرد.

آلیا چشماشو بسته بود و باالتماس و میخواست خودشو نجات بده که دست دور گردنش شل شد و صدایی آشنا و بهت زده به گوشش خورد.

 A boy made of ice Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang