با نگاهِ خالی از احساسش به پیرمرد نگاه کرد، با لحنی عصبی غرید«داری چه غلطی میکنی!؟»
پیرمرد جادوگر دستی به ریش سفیدش کشید و روی دو زانو نشست، دستشو گذاشت رو شونه ی آریا و گفت«میدونم چه احساسی داری و میخوای چیکار کنی ولی فعلا دست نگه دار چون نمیتونی اونو پیدا کنی و اگرم پیداش کردی کاری از دستت برنمیاد!»
آریا با حرص چشماشو رو هم گذاشت و با صدایی آروم و شمرده گفت«این لعنتی رو از دستام باز کن جادوگر پیر اونوقت خودم تصمیم میگیرم که چیکار کنم!»
پیرمرد زد زیر خنده و گفت«جادوگر پیر!! اسم جالبیه ولی من اسم دارم و اسمم آلانونه مردِ جوان»
آریا پوفی کرد و گفت«حالا هر کوفتی! این طلسم لعنتیتو باز کن!》
آلانون طلسم و شکست و دست و پای آریا آزاد شد، سپس گفت«به هر حال بهتره دست نگه داری و اول به حرفام گوش بدی! حرفای زیادی برای گفتن بهت دارم، اینجوری میتونی بهتر با شرایط جدیدت سازگار بشی!تو یه مورد به خصوصی چون قبلا تبدیل شده ای این طرفا ندیدم»آریا از زمین بلند شد وبا چشمانی خالی از احساس به آلانون زل زد و با صدایی آرام که سعی میکرد کنترلش کنه زیر لب غرید«شوخیت گرفته؟ یعنی چی که سازگار بشم. من میخام به حالت عادیم برگردم، همین الان میرم تو روستا و اون عوضی رو پیدا میکنم»
خواست بره که آلانون گفت:
«باشه هرکاری میخای بکن، ولی قبلش باید با هم حرف بزنیم، مطمئنم که با حرفام قانع میشی، درضمن اگه الان بری اونجا خطرناکه،همه بهت مشکوک میشن»آریا چشماشو چرخوند و پوفی کشید، دستی ب موهاش که که اومده بودن تو صورتش زد و به خودش مسلط شد و باز هم زیر ماسک یخیش پنهان شد.
به آلانون نگاه کرد و به ناچار سری به علامت مثبت تکان داد.
با آلانون هم قدم شد و به سمت کلبه ی قدیمی بالای تپه رفتن.وارد کلبه شدن و آلانون گفت«بیا روی این صندلی بشین تا راحت باهات صحبت کنم»
آریا به سمت میز رفت و صندلی رو کشید و روش نشست. نگاه دقیق تری به اطرافش انداخت،وقتی که تو کلبه بهوش اومده بود به اطرافش خیلی توجه نکرده بود، تازه متوجه شد که داخل کلبه چقدر قدیمی و عجیبه، وسایلها ابتدایی بودن،و تو نگاه اول به کلبه این تعریف رو میشد ازش داشت.. کهنه و به هم ریخته.. مثل اینکه این پیرمرد علاقه ای به نظم نداشت.آریا بعد از نگاهی کلی به اطراف روی آلانون ثابت شد و با نگاهش فهموند که منتظر شنیدن حرفاشه.
****
وت فراموش نشه☺🤗

YOU ARE READING
A boy made of ice
Vampireاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...