_《جناب حکمران اجازه ی ورود میدهند؟》
مانی که با سرخوشی روی تختش لم داده بود و مشتاق دیدار عضو جدید روستا بود به هیجانش مسلط شد و با صدایی بلند گفت《وارد شید》
درها باز شدن و توما به جلو حرکت کرد، آریا هم پشت سرش داخل شد ،تالار بسیار باشکوه بود و در نگاه اول نور خیره کننده ای داشت، در انتهای تالار تختی بزرگ قرار داشت که مانی روش نشسته بود.
توما《سلام بر حکمران روستا ،عالیجناب مانی》و تعظیم کرد.اما آریا با نگاهی خونسرد با چاشنی کنجکاوی به مانی نگاه میکرد...《چرا بی خیال وایسادی ،زود باش تعظیم کن》این صدای توما بود که از اون زیر با صورت قرمز شده به آریا اشاره میکرد،ولی دریغ از اندکی توجه از سمت آریا...
مانی با تک خنده ای که سعی کرد موقر باشه گفت《بزار راحت باشه لابد اولین باره که حکمرانی به این زیبایی میبینه و دستپاچه شده..》بعد خنده ای با غرور سر داد.
آریا تو دلش به مغرور بودن مانی خندید،احساس میکرد همه تو این روستا دیوانگیِ خاصی تو وجودشونه و از نظرش همشون یه مشت دلقک بودن که هیچ ایده ای نداشت چطور میتونه باهاشون به سر ببره...حتی نمیخواست یه ثانیه ی دیگه اینجا باشه. تو همین فکرا بود که مانی گفت《دیروز جون منو نجات دادی و من پاداشی برات در نظر گرفتم..》هرچند آریا پاداششو نمیخواست اما با سکوت ،انگار که منتظره ادامه حرف حکمران رو بشنوه ،به او نگاه کرد.
مانی《برات یه پست ویژه در نظر گرفتم،از امروز تو عضو گروه نگاهبانان هستی.این گروه که اعضاش به علاوه تو۷نفر هست،وظیفه ی محافظت از روستا و قلمروی ما رو به عهده داره.از امروز تو هم عضوی از این گروه مقدس هستی...》
******
وت یادت نره:)
KAMU SEDANG MEMBACA
A boy made of ice
Vampirاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...
