با سرعت از کلبه بیرون زد و سمت بازار رفت، سر راه به هرکی میرسید از آریا میپرسید اما کسی نمیدونست کجا رفته، چشمش به بچها افتاد که مثل همیشه مشغول بازی بودن ؛ پا تند کرد و صداشون زد.
اسکات《هی بچه ها رایا رو ندیدین؟مثل اینکه چند ساعت پیش اومده بود پیش شما درسته؟》
سری به نشونه ی منفی تکون دادن. چهره ی اسکات پوکر شد و با شونه هایی افتاده سمت مقر حرکت کرد، میدونست که فرمانده از آریا خبر داره و بهترین گزینه تو این موقعیت این بود که حتی با کتک هم شده فرمانده رو به حرف بیاره.
آرکان که ورودی مقر منتظر اسکات بود تا دیدش سریع به سمتش رفت ،از چهره ی درهم اسکات فهمید که اتفاقی افتاده.
آرکان《هی پسر چیزی شده؟》
اسکات اما بدون توجه به سوال ارکان پرسید《فرمانده کجاس؟》
آرکان《چیکارش داری؟ برای رایا اتفاقی افتاده؟》
اسکات عصبی شد و با صدای بلندی داد زد《گفتم فرمانده کدوم گوریه؟؟》
آرکان شوکه شد، اسکات هیچوقت روی سرش داد نزده بود ،نگاهی به دستای مشت شدش کرد که کاغذی درونش مچاله شده بود، حس میکرد که اوضاع بحرانی تر از این حرفاس برای همین جدی شد و گفت《دنبالم بیا》
به ورودی سالن جلسه رسیدن که آرکان میخواست اجازه ی ورود بگیره اما اسکات با لگد در رو باز کرد و داخل رفت ؛آرکان ترسید ،اسکات کاملا غیرقابل کنترل شده بود و فرمانده کسی نبود که به راحتی بگذره.
فرمانده که از ورود ناگهانی اسکات تعجب کرد توماری که دستش بود رو محکم روی میز کوبید و با اخم گفت《مثل اینکه هنوز یاد نگرفتی به مافوقت احترام بزاری؟》
اسکات اما میز رو دور زد و بالای سر فرمانده ایستاد ،با لحنی تاریک و شمرده گفت《آریا کجاست؟》
فرمانده گفت《 آریا دیگه کیه؟!》
اسکات حرصی پلکاشو بست و تکرار کرد《رایا..رایا کجاست؟!》
فرمانده پوزخندی به اسکات زد و درحالیکه دوباره تومار جلوی دستشو باز میکرد گفت《مگه نگفتم سرت تو کار خودت باشه؟》
اسکات دیگه کم کم داشت به نقطه ی جوش میرسید دندوناشو روی هم فشار داد و محکم زد روی میز، دوباره اما با صدای بلند تری تکرار کرد《گفتم رایا کجاست؟ فکر نکن که به راحتی کوتاه میام...اگه نگی کجاست مقر رو روی سرت خراب میکنم》
آرکان هول شد و سریع شونه ی اسکات رو گرفت و به عقب هولش داد.
آرکان《من از طرفش معذرت میخوام فرمانده، نمیدونم چش شده!》
اسکات《من چیزیم نشده،رایا غیبش زده و حتی نمیدونم الان زنده س یا نه...مطمئنم که میدونی چه خبره ،لطفا بهم بگو》لحنش کمی التماسی شده بود و واقعا روی حالت تعادل قرار نداشت؛امکان داشت هر لحظه مثل یه بمب ساعتی منفجر بشه.
YOU ARE READING
A boy made of ice
Vampireاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...
