<part 51>

288 41 19
                                    


توما《میگما روح ترسناکه؟》

جادیس از سوالای یه خط درمیون توما کلافه شده بود اما سعی کرد به اعصابش مسلط باشه ،از اسکات بیشتر متنفر شده که هر بار این وراج رو بهش میچسبونه.

جادیس《نمیدونم》

توما《یعنی روح ندیدی؟》

جادیس عبوس گفت《نه》

توما دهن باز کرد سوال دیگه بپرسه که دستای بزرگ جادیس رو دهنش قرار گرفت و مانعش شد. با چشمای سوالی به جادیس نگاه کرد.

جادیس درحالیکه در مرز انفجار بود لبخند ترسناکی رو لبش نشوند و به توما نزدیک شد،در گوشش با صدایی بم زمزمه کرد《اگه به حرف زدن ادامه بدی همینجا ولت میکنم اونوقت قول میدم که ارواحو ببینی》

رو نقطه ضعف توما دست گذاشته بود،میدونست که توما از ارواح میترسه برای همین بهانه ی خوبی برای ساکت کردن این پسرک رو اعصاب بود.

آروم دستشو از رو دهن توما برداشت ،لبخندی به صورت ترسیده ش زد و از کنارش رد شد.
توما به خودش اومد و با سرعت دنبال جادیس رفت ،محکم یه دستشو بغل کرد و با ترس به اطراف نگاه میکرد.

جادیس کلافه تلاش کرد که دستشو از چنگ توما نجات بده اما توما مثل آدامس به دستش چسبیده بود برای همین بیخیال شد.

توما《آریا رو دوست داری؟》

جادیس از این سوال ناگهانی جا خورد،با چشمای گرد شده به توما که با چهره ای جدی به روبرو نگاه میکرد نگاه کرد.

جادیس《چی باعث شده که اینجوری فکر کنی》

توما《از وقتی که اومده بهش توجهی داری که تابحال به هیچکس نداشتی》

توما منتظر جواب بود اما جادیس سکوت کرد و اخم محوی روی صورتش نشسته بود. توما هم برای جواب پافشاری نکرد درعوض گفت《به هر حال اگه برات اهمیت داره مراقبش باش، اون کسیو نداره》بعد خنده ی تلخی کرد و ادامه داد《هرچقدر هم که سعی کنم بهش نزدیک شم نمیشه ،اون با همه فرق داره》
جادیس به نیمرخ توما نگاه کرد و با حرفاش به فکر فرو رفت ،بازهم سکوتی طولانیِ بینشون ادامه داشت...

......

اول جادیس و توما بعد اسکات و آریا از خونه بیرون اومدن .اونطرف تر تیا و آزمان منتظرشون ایستاه بودن و با خوشحالی خنجر رو تو دستشون تکون میدادن.

توما خنجر رو از آزمان گرفت و با هیجان گفت《قراره با این بزنیم تو قلب پادشاه شیاطین .چقد هیجان انگیز》

تیا لبخندی زد ،بعد از کمی مکث متوجه جای خالی آلیا شد برای همین از اسکات پرسید 《چی شده؟آلیا کجاست؟》

اسکات دندوناشو رو هم محکم فشار داد و از نگاه به چشمای خواهرش خودداری کرد، نمیخواست بگه که یکی از افرادش جلوی چشمش ناپدید شد و نتونست کاری براش بکنه.

 A boy made of ice Onde histórias criam vida. Descubra agora