اطراف رو نگاه کرد اما آلانون رو ندید، با خودش گفت یعنی ممکنه اتفاقای دیشب کابوس بوده باشه، ولی وقتی به دست پانسمان شده ش نگاه کرد پوزخندی زد...
کنجکاو بود که ببینه وضعیت روستا چطوره، برای همین بلند شد و ردایی کوتاه که کنار تختش بود رو برداشت و پوشید...
از کلبه بیرون رفت و چشمش به آسمون افتاد، سیاه بود، حتی ماه هم دیده نمیشد. آلانون به آریا گفته بود اینجا برعکس انسانها زندگی میکنن، یعنی روزها تو تاریکی خونه هاشون استراحت میکنن و شب ها فعالیت رو از سر میگیرن.
دستی به موهای در هم ریختش زد و به سمت آلانون که داشت هیزم میشکست رفت... آلانون تازه متوجه حضور آریا شد، با دیدنش لبخند گرمی بهش زد و گفت«بازوت چطوره؟ درد نداره؟»
آریا با همون حالت همیشگیش گفت«من خوبم»
آلانون«خوبه، دیشب که توما با اون وضع آوردت نگران شدم و زخمت رو پانسمان کردم، فکنم بخاطر دیدن اون همه خون و جسد شکه شدی.»
آریا چیزی نگفت ،راستش از لحن عادی و آروم آلانون تعجب کرد، انگار که اتفاقی عادی افتاده بود. نگاهشو دزدید، هنوز هم چهره ی خونین اون بچهای کوچیک جلوی چشماش رژه میرفت، حالا یه کابوس به کابوساش اضافه شده بود.
آلانون که سکوت و چهره ی غمزده ی آریا رو دید سعی کرد موضوع رو عوض کنه«راستی باید بیشتر مواظب خودت باشی که صدمه نبینی... چون یه چیزی فهمیدم!!»
بعد آریا با نگاه منتظرش به آلانون چشم دوخت...
آلانون«اینو فهمیدم که تو برعکس خوناشام ها بعد زخمی شدن زخمات درجا بهبود پیدا نمیکنه، بلکه زمان میبره تا خوب شی... به هر حال حواست باشه اینو از بقیه پنهان کنی وگرنه بهت شک میکنن.» بعد انگار که چیزی رو یادش اومده باشه گفت«راستی، قرص هایی که بهت دادمو به موقع میخوری؟دیشب که اونجوری از حال رفته بودی میترسیدم توما بهت شک کنه»
آریا«آره میخورمشون»
*****
وت یادت نره:)

STAI LEGGENDO
A boy made of ice
Vampiriاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...