<part 35>

468 73 24
                                        

جادیس سمت آریا اومد تا بلندش کنه اما آریا دستشو پس زد و به سختی بلند شد ،داخل بدنش انگار آتیش روشن شده بود اما فقط اخم محوی رو صورتش داشتو لبشو گاز گرفته بود تا از درد ناله نکنه. اسکات مثل آریا با اخم محوی بهش نگاه میکرد ،فهمید زیاده روی کرده اما باز هم چهره ش مصمم بود.

با دیدن چهره ی رنگ پریده ی آریا فهمید که اندام های داخلیش آسیب دیده،خوب میدونست که اندام های داخلی برخلاف اندام های بیرونی بزودی ترمیم نمیشن و خوب شدنش طول میکشه.

کلافه و بدون اینکه نگاهی به بچه ها بندازه روشو برگردوند و با صدای بلند گفت 《برای امروز کافیه،برید استراحت کنید》اما طرف صحبتش آریا بود که همچنان همونجا ایستاده بود و دور شدن اسکات با قدم های قدرتمندشو نگاه میکرد،آریا با خودش فکر کرد که این خوناشام عوضی تعادل روانی نداره.

کمک توما رو رد کرد و بدون حرف  به سختی سمت کلبه ی خودش رفت.
روی صندلی نشست و سرشو به میز تکیه داد، درد داشت اما از وقتی که تبدیل شده بود میتونست درد رو تحمل کنه هرچند که درد تحمل کردنی نبود...

صدای در بلند شد و آریا بهش توجهی نکرد ،حتما تومای وراج بود، الان اصلا حوصله ی توما رو نداشت، دوباره بی توجه به صدای در چشماشو رو هم گذاشت.

_《میدونستی میتونم تلپورت کنم ،فقط میخواستم مودبانه بیام داخل که در رو باز نکردی!》صدای آلانون از دو قدمی آریا رو شوکه کرد اما با فکر اینکه هیچ چیزی غیرممکن نیست دوباره حالتش به خونسردی تغییر کرد، پشتشو به صندلی تکیه داد و با بیحالی نگاهی زیرچشمی به آلانون حواله کرد.

_《چرا میخوای؟》

آلانون《از اون جایی که همه میدونن جونت برات مهم نیست توما اومد و بهم گفت که چی شده، منم برات معجون آوردم که ترمیم اندام هات سریع انجام بشه ،میدونم فردا قراره سفر رو شروع کنین،برای همین مهمه که سرحال باشی》

آریا سرشو تکون داد و تو دلش به اون تومای دردسر فحش داد، شایدم یجورایی مدیونش بود.

آلانون معجون رو به آریا داد ،از تلخی معجون چهره ش جمع شد.‌ دوباره سر صحبت رو باز کرد《از اونجایی که فردا میری لازمه چندتا چیز بهت بگم..》

آریا با سکوتش آلانون رو به ادامه ی صحبتش دعوت کرد《اول اینکه از وقتی که اومدی اینجا دارم روی یه معجون مخصوص برات کار میکنم،و خوشبختانه تونستم به موقع تمونش کنم》معجون رو از جیب ردا در آورد و روی میز گذاشت《این معجون همه کارست ،هر وقت زخمی شدی یا احساس درد کردی این معجونو بخور، دردتو کم میکنه اما روند بهبودت همونطوره ،درضمن باعث میشه انرژی از دست رفته ت رو هم  بدست بیاری، و دوم اینکه از اونجایی که نگرانتم میخوام تلپاتی یادت بدم، همه این قدرتو دارن اما برای تو این ارتباط از راه دور یه مقدار سخته چون دو رگه هستی،برای همین میخوام یه طلسم روت بذارم که بتونیم راحت در ارتباط باشیم، منظورم اینه که هروقت بخوایم میتونیم با صدا زدن همدیگه توی ذهنمون حرف بزنیم》

آریا که تموم مدت با دقت بهش گوش میکرد لباش رو تر کرد و سری کج فقط یه سوال پرسید《چرا کمکم میکنی》

آلانون نگاه گرمشو به چهره ی سرد آریا داد و گفت《چون مثل پسرمی...》اینو گفت و قطره ی اشکی که با به یاد آوردن پسرش از چشمش افتاده بود رو پاک کرد ،پسرش شبیه آریا بود اما برعکس اون پر از شور و سرزندگی بود،چیزی که آلانون هرگز از پسر روبروش ندیده بود.

  چند دقیقه بعد بدون حرف دیگه ای از جلوی چشمای آریا که غرق حرف آلانون بود  غیب شد.

《پسرم》چه کلمه ی غریبی به گوش آریا بود،کلمه ای که سالها نشنیده بودش الان با شنیدنش قلبش لرزیده بود و یاد مادرش افتاد.

همونجا با سکوت به شعله ی ساطع از هیزم ها نگاه کرد و گذاشت خاطرات گذشته غرقش کنن، همون لحظه متوجه شد که به طرز عجیبی درد بدنش کم شده...

**********

وت یادت نره:)

 A boy made of ice Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt