دو روز از فاجعه ای که براشون اتفاق افتاد گذشته بود و همه جا به طرز عجیبی آروم بود ، خبری از شیاطینِ عجیب غریب هم نبود ؛اما از نظر آریا همه چیز عجیب بود حتی رفتارِ بچه ها.
آزمان و تیا مدام بحث میکردن و صبر جادیس کمتر شده بود و زود عصبی میشد ،حتی توما هم برخلاف همیشه ساکت بود و حرفی نمیزد.
تو این بین فقط رفتار اسکات و آریا تغییر نکرده بود و هردوشون متوجه یه چیزایی شده بودن اما به روی خودشون نمیاوردن تا روحیه ی گروه خراب نشه،در هر حال که کاری از دستشون برنمیومد به جز سکوت.
اسکات تموم مدت با اخمی محو به جلو حرکت میکرد و گهگاهی به بچه ها تذکر میداد که آروم باشن و با هم بحث نکنن ، اون می دونست که نیروهای شیطانی ای که روژا بهشون منتقل کرده بود زودتر از انتظار اثرشو نشون داده اما مقاومت میکرد تا حواسش به بقیه باشه،البته اینکه کنترل قوی ای روی خودش داشت هم بی تاثیر نبود ؛اون حتی آریا رو تو دلش تحسین میکرد و متوجه شده بود که قدرت زیادی درونش نهفته س.
جادیس که از کل کل تیا و آزمان خسته شده بود با صدایِ بلندی که ازش بعید بود فریاد زد《میشه خفه شین عوضیا ،گوشام داره اذیت میشه》
تیا چشماش تا حد نهایی از شدت خشم باز شد و سرشو چرخوند طرف جادیس.
تیا《به کی گفتی عوضی》
توما با لحنی تاریک و سرد به حرف اومد ،لبخند ترسناکی کنج لبش جا خشک کرده بود.دستی به یقه ش کشید و لب زد《آه میدونی چیه ،خیلی رو اعصابمین بهتره که زودتر از شرتون خلاص شم...اونوقت میتونم تنهایی و بدون اینکه یه عده عوضی دنبالم باشن امتیاز کشتن اهریمنو بگیرم》
آریا از حرف ناگهانیِ توما شکه شد.اون هیچوقت اینطوری حرف نمیزد ،حالا میتونست سایه ی تاریکی که روی سرش افتاده بود رو به خوبی حس کنه.
آریا با صدای بچها به خودش اومد ،به صحنه ی روبرو نگاه کرد ؛حقیقتا قلبش به درد اومد وقتی میدید کسایی که مثل خانواده بودن به جون هم افتادنو در تلاشن تا خونِ همو بریزن.
اسکات هم از این صحنه شکه شده بود، ناخدآگاه با چشم دنبال آریا گشت که دید چند متر دورتر از بقیه به این اوضاع نگاه میکنه.
اول آروم شروع شد اما در عرض یه ثانیه به جنگی خونین تبدیل شد ،توما با صورتی خونی به گلوی آزمان چنگ انداخته بود و فشارش میداد اما آزمان با یه حرکت چاقویی تو رو شکم توما فرو کرد که باعث شد برای چند لحظه ازش دور بشه؛کمی اونطرف تر جادیس و تیا با قدرتی بی سابقه در حال جدال بودن .
لباس ها و صورت ها خونی شده بود و همه بشدت زخمی شده بودن اما انگار که هیچی حس نمیکردنو با نیروی بیشتری جدال میکردن و این اسکات رو بیشتر عصبی میکرد ،چه چیزی انقدر قوی بود که باعث بشه برادر و خواهر به قصد کشتن همدیگرو بزنن.

ANDA SEDANG MEMBACA
A boy made of ice
Vampirاون تهی از هرگونه احساسیه درست مثل یه مجسمه ، مرموز با نگاهی خالی از زندگی، چی میشه اگه سر از دنیای خوناشام ها دربیاره... [توضیحات] |وضعیت:کامل شده| |تعداد پارت:۷۶| |ژانر:تخیلی،گی،خوناشامی،رمنس| {❗توجه: ناول های من فقط در واتپد آپ میشه، بدون اجازه ج...